شعر و داستان - صفحه 17
بازدید: 27199
-
عروسك قشنگم
آلوچه آی آلوچه عروسك قشنگم ظهره نرو تو كوچه خورشید كه داغه داغه
-
اسکلت كوچولو
اسکلت کوچولو همیشه از پشت پنجره به درخت و برگهایش نگاه میکرد. وقتی باد میآمد برگهای درخت را تکان میداد. اسکلت کوچولو خوشش میآمد و میخندید.
-
تاب بازی
تو باغچهمون درختی قد بلنده مامان برام یه تاب خوب میبنده تابم میده میرم هوا پام میرسه به شاخهها
-
چه بابای ماهی!
بابا به موهایم دست كشید و گفت: «چه موهایی! مثل شب است». من دستهایم را زیر چانهام گذاشتم، بابا را نگاه كردم و از او پرسیدم: «چشمهایم مثلِ چه؟».
-
توی قفسه
صبح، من و مادر به خیابان رفتیم. من از یك بلوز كه روی آن عكس یك گربه خوشحال بود، خیلی خوشم آمد، اما مادر گفت: «قیمت آن خیلی گران است.»
-
خاله جان
خاله جانم آمده او شده مهمان ما قصه میگوید چه خوب، قصههایی با صفا
-
خواهر كوچك
خواهری دارم خیلی كوچك است لُپهایش گلی چون عروسك است
-
پری قصّهها
لالا، لالا، لالایی پری قصّههایی
-
روستا
خروسه پرید رو دیوار بالهاشو هی تكون داد
-
«بازی میكنی؟»
من توی دفتر نقاشیام یه كم آسمان كشیدم.
-
گرگ كلك
گرگِ كلك شل شده حسابی تنبل شده
-
نان و لبخند
عصر، من و بچهها توی كوچه بازی میكردیم.