شعر و داستان - صفحه 20
بازدید: 82318
-
وقتی خرسی مريض شد
عروسكم خرسی تب داشت. مادر به او یك قاشق شربت داد.
-
مادرها
توی کتاب من، یک مادر بچهاش را توی سینهاش گرفته و او را میبوسد.
-
کلاغه گفت...
کلاغه گفت: «قار و قار بارون میاد خبردار
-
مثل ستاره
خانم مربی ستاره هستی
-
گربه کوچولو
دیشب یک گربه کوچولو با صدای غمگین میگفت: «میو، میو».
-
هم قصه هم بازی با انگشت: جوجهها
پنج تا جوجه بودند. كه سوار چرخ و فلك شدند.
-
لالايی قاصدك
لالا، لالالا گُلم لالالا
-
شعر قشنگ من
صبح وقتی با مادرم به مغازه سبزی فروشی رفتیم، من برای خودم شعر میخواندم.
-
درخت ما
رفته ديگه زمستون عيد اومده بهاره
-
جوجه قلقلی و گربه قلقلی
من برای توپ طلاییام دو تا چشم، نوك و بال كشیدم.
-
پيرهن قشنگ
پلنگه آی پلنگه چه پیرهنت قشنگه
-
سواری
شتره میگه: دلنگ و دلنگ دارم یه كوهان قشنگ









