شعر: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرگر: ناهید لشگری فرهادی
كلاغه روی درخت گفت «قارقار» مامان به قاب عكس بابا نگاه كرد.
بابا خندید. كلاغه دوباره گفت «قارقار» یعنی مامان تو هم بخند.
مامانی با خوشحالی خندید. باز هم كلاغه داد زد «قارقار» وای!
من یادم رفته بود بخندم. وقتی خندیدم كلاغه با خوشحالی پرید.