شعر و داستان - صفحه 16
بازدید: 42794
-
بزغاله بازیگوش
چرا بزُغالهی من دویدی از جلوتر همین دانم كه روزی تو گم میگردی آخر همیشه توی فكرم چرا هستی تو شیطان خودت را میكنی هی میان بیشه پنهان از این میترسم آخر تو روزی جا بمانی
-
پیرزنِ توی كوچه
یك پیرزن توی كوچهی ما زندگی میکند كه خیلی لاغر است. او یك زنبیل دارد كه همیشه آن را دستش میگیرد و آهسته آهسته به بازار میرود. اما من تا حالا چیزی توی زنبیلش ندیدم!
-
عیدی
بهار خانم که از راه رسید، همهجا گل بود و سبزه. گنجشکه روی درخت جیکجیکی کرد و گفت: «بهار خانم خوش آمدی. عیدی من را میدهی؟»
-
مهمانی
شستهام من دست و رويم را، كردهام من شانه مويم را، ميخواهيم برويم مهماني.
-
بهار
پرستوا پر میزنن، میان به ما سر میزنن، من میدونم بهار میاد، دس میزنم خوشحال و شاد
-
پیرزنِ توی كوچه
یك پیرزن توی كوچهی ما زندگی میکند كه خیلی لاغر است. او یك زنبیل دارد كه همیشه آن را دستش میگیرد و آهسته آهسته به بازار میرود. اما من تا حالا چیزی توی زنبیلش ندیدم!
-
بزغاله بازیگوش
چرا بزُغالهی من دویدی از جلوتر... همین دانم كه روزی تو گم میگردی آخر... همیشه توی فكرم چرا هستی تو شیطان... خودت را میكنی هی میان بیشه پنهان... از این میترسم آخر تو روزی جا بمانی
-
پتوی بابا
مامان مامان! پتوم کو! سردم شده باز، زود باش بیار پتومو.
-
بره کوچولو
بره کوچولو روی تپه بالا میپرید پایین میپرید که یکهو تشنهاش شد. رفت کنار برکه آب بخورد که بزغاله معمع کرد و گفت: «تو که دوست خوبی هستی برو کنار من اول آب بخورم.»
-
ماشین قرمز
یک ماشین قرمز بود، کوچولو و شیطون. هر چی مامانش میگفت ماشین کوچولو، اینقدر تند نرو، گوش نمیکرد.
-
بازی داستان جنگل
این بازی با همکاری بنیاد ملی بازیهای رایانهای و شرکت ذهن زیبا برای سنین کودکان 3 تا 7 سال تولید شده است.
-
داستانك
یكی بود یكی نبود. یك زرافه و كبوتر با هم دوست بودند. كبوتر مریض شد. دیگر نمیتوانست پرواز كند و توی لانهاش روی درخت بلندی استراحت میكرد.