شعر و داستان
بازدید: 28655
-
ماهیهای عید
من ماهیهای عید را توی حوض انداختهام. حالا دیگر جای آنها خیلی بزرگ شده. ماهیها از این که توی تُنگ شیشهای نیستند، خیلی خوشحال هستند، چون توی حوض هِی به دنبال هم میچرخند. من از تماشای بازی آنها خوشحال میشوم.
-
یه غنچه
اینجا و آنجا کردم یه غنچه پیدا کردم لِیلِی کنان و خندون اونو دادم مامان جون
-
با لبخندِ من
عصر با بابایی و مادر به خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود. مادر دستِ مرا محکم گرفت. کنارِ خیابان یک فروشنده آینههای قشنگی گذاشته بود. مادر با خوشحالی من و بابا را نگاه کرد و گفت: «این هم آینه سفره هفتسین.
-
قـنـاری
عروسکم قناریه طلایی رنگه نگاش کنین، نگاش کنین خیلی قشنگه
-
چه راحت!
برف میبارید. روی سر جوجه کلاغه پُر از برف شد. جوجه کلاغه با خوشحالی به ننه کلاغه گفت: «ننه کلاغه، ننه کلاغه، من پیر شدم.»
-
بچه کانگورو
عروسکم کانگورو جونه هی میپره روی پاهاش آواز میخونه منم براش دس میزنم
-
لونه دوستداشتنی
از آسمون میباره برفای دونهدونه تو دفترم میکشم با خوشحالی یه خونه
-
گروههای غذایی
هر کدام از غذاها را به گروه غذایی آن وصل کن.
-
آدم برفی
توی کتاب من یک آدم برفی مرا نگاه میکند. من میپرسم: «پس لبخندت کو؟» آدم برفی میگوید: «چرا من باید همیشه لبخند بزنم؟»
-
میوهها و سبزیها
کدام یک از این مواد غذایی، جزء لبنیات است؟
-
صدایش را میشنوی؟
کدام یک از تصویرهای زیر، صدا دارند؟
-
یلدا و کُلوچههای مادربزرگ
دیشب شب یلدا بود. ما خانه بابابزرگ رفتیم. مادربزرگ یک عالمه کُلوچه کوچولو درست کرده بود. من با خوشحالی گفتم: «من کُلوچههای کوچولو را خیلی دوست دارم».