Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
چهارشنبه 3 دی 1404 - 13:16

شعر و داستان

بازدید: 82276

  • نازی

    نازی

    خواهر کوچک من قی‌قی و قاقا می‌کنه من می‌دونم که حالا منو صدا می‌کنه

  • همسایه ما

    همسایه ما

    ما توی حیاط‌مان همسایه داریم. آن‌ها یک پیرمرد و پیرزن هستند. ما به آن‌ها می‌گوییم: «بی‌بی و بابا‌بزرگ.» من همیشه پیش آن‌ها می‌روم. بی‌بی با مهربانی به من کشمش و چایی می‌دهد.

  • لالایی: گلِ قشنگ

    لالایی: گلِ قشنگ

    لالا، لالالا اومد کبوتر دور و برِ تو هی می‌زنه پر

  • خُرخُری

    خُرخُری

    من یک گربه عروسکی دارم که اسمش خُرخُری است. عصر به خُرخُری گفتم: «خُرخُری بیا، می‌خواهم برایت یک شعر تازه بخوانم.»

  • دانه‌دانه

    دانه‌دانه

    صبح توی دفترم دانه‌دانه برف کشیدم. برف‌ها آرام‌آرام می‌باریدند. بعد توی صفحه روبرو یک دانه گنجشک کشیدم. گنجشک گفت من گرسنه‌ام. به من غذا می‌دهی؟

  • لاکی جون

    لاکی جون

    عروسکم لاک‌لاکی جونه دوس داره هی نازش کنم پیشم می‌مونه

  • لالایی: بارونِ پاییز

    لالایی: بارونِ پاییز

    لالا،لالالا نی نیِ عزیز برات می‌خونه بارونِ پاییز

  • پیرزنی با چشم‌های بسته

    پیرزنی با چشم‌های بسته

    دیروز، وقتی من و مادرم از اتوبوس پیاده شدیم، یک پیرزن دیدیم که گوشه‌ای نشسته بود و صابون می‌فروخت. مادر به من گفت: «کمی صبر کن، می‌خواهم یک بسته صابون بخرم.» من کنار مادر ایستادم.

  • کدام یک؟!

    کدام یک؟!

    کدام یک؟!

  • لالایی: شبِ یلدا

    لالایی: شبِ یلدا

    لالا، لالالا شد شب یلدا مادربزرگ هم اومده این‌جا شاده که امشب پیشت می‌مونه

  • من گفته‌ام قارقار

    من گفته‌ام قارقار

    آن‌ها یک نی‌نی کوچولو دارند که ما به آن لُپ‌گُلی می‌گوییم. من لُپ‌گُلی را بغل کردم. قلقلکش دادم و برایش شکلک در آوردم. لُپ‌گُلی می‌خندید و قاقا می‌کرد.

  • چشمه

    چشمه

    چشمه میگه: «تو باغم حالا بیا سراغم قُل و قُل و قُل صدامه صدای خنده‌هامه

فیلم روز
تصویر روز