شعر و داستان
بازدید: 36260
-
کدام یک؟!
کدام یک؟!
-
لالایی: شبِ یلدا
لالا، لالالا شد شب یلدا مادربزرگ هم اومده اینجا شاده که امشب پیشت میمونه
-
من گفتهام قارقار
آنها یک نینی کوچولو دارند که ما به آن لُپگُلی میگوییم. من لُپگُلی را بغل کردم. قلقلکش دادم و برایش شکلک در آوردم. لُپگُلی میخندید و قاقا میکرد.
-
چشمه
چشمه میگه: «تو باغم حالا بیا سراغم قُل و قُل و قُل صدامه صدای خندههامه
-
گریه پدر
«پدرم اصلا گریه نمیکند!» من این را به مادرم گفتم. او کمی فکر کرد و گفت: «آخر پدر مرد است. مرد که گریه نمیکند!»
-
برای کوچه
همچین و همچین کلاغه خورده بادامِ شیرین
-
آواز پنجره شکسته
پنجره شکسته روی پُشتهای از خاک افتاده بود. آهسته گریه میکرد. خورشید با دستی گرم از نوازش او را آرام میکرد. میگفت : «تو همانی که هر روز به روی من آغوش میگشودی. تو دوستدار من بودی. دوستدارِ خورشید».
-
ماهیهای عید
من ماهیهای عید را توی حوض انداختهام. حالا دیگر جای آنها خیلی بزرگ شده. ماهیها از این که توی تُنگ شیشهای نیستند، خیلی خوشحال هستند، چون توی حوض هِی به دنبال هم میچرخند. من از تماشای بازی آنها خوشحال میشوم.
-
یه غنچه
اینجا و آنجا کردم یه غنچه پیدا کردم لِیلِی کنان و خندون اونو دادم مامان جون
-
با لبخندِ من
عصر با بابایی و مادر به خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود. مادر دستِ مرا محکم گرفت. کنارِ خیابان یک فروشنده آینههای قشنگی گذاشته بود. مادر با خوشحالی من و بابا را نگاه کرد و گفت: «این هم آینه سفره هفتسین.
-
قـنـاری
عروسکم قناریه طلایی رنگه نگاش کنین، نگاش کنین خیلی قشنگه
-
چه راحت!
برف میبارید. روی سر جوجه کلاغه پُر از برف شد. جوجه کلاغه با خوشحالی به ننه کلاغه گفت: «ننه کلاغه، ننه کلاغه، من پیر شدم.»