داستانك: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: سحر حقگو
توی كتاب من یك آدم برفی مرا نگاه میكند. من میپرسم: «پس لبخندت كو؟» آدم برفی میگوید: «چرا من باید همیشه لبخند بزنم؟»
من میگویم: «چون وقتی بچهها تو را درست میكنند، دوست دارند با یك آدم برفی خندان بازی كنند.»
آدم برفی میپرسد: «تو هم دوست داری با من بازی كنی؟»
من با صدای بلند میگویم: «آره، دوست دارم با تو بازی كنم.»
آدم برفی دوباره لبخند میزند. مثل من.