شعر و داستان - صفحه 19
بازدید: 70835
-
تاب بازی
تو باغچهمون درختی قد بلنده مامان برام یه تاب خوب میبنده تابم میده میرم هوا پام میرسه به شاخهها
-
چه بابای ماهی!
بابا به موهایم دست كشید و گفت: «چه موهایی! مثل شب است». من دستهایم را زیر چانهام گذاشتم، بابا را نگاه كردم و از او پرسیدم: «چشمهایم مثلِ چه؟».
-
توی قفسه
صبح، من و مادر به خیابان رفتیم. من از یك بلوز كه روی آن عكس یك گربه خوشحال بود، خیلی خوشم آمد، اما مادر گفت: «قیمت آن خیلی گران است.»
-
خاله جان
خاله جانم آمده او شده مهمان ما قصه میگوید چه خوب، قصههایی با صفا
-
خواهر كوچك
خواهری دارم خیلی كوچك است لُپهایش گلی چون عروسك است
-
پری قصّهها
لالا، لالا، لالایی پری قصّههایی
-
روستا
خروسه پرید رو دیوار بالهاشو هی تكون داد
-
«بازی میكنی؟»
من توی دفتر نقاشیام یه كم آسمان كشیدم.
-
گرگ كلك
گرگِ كلك شل شده حسابی تنبل شده
-
نان و لبخند
عصر، من و بچهها توی كوچه بازی میكردیم.
-
وقتی خرسی مريض شد
عروسكم خرسی تب داشت. مادر به او یك قاشق شربت داد.
-
مادرها
توی کتاب من، یک مادر بچهاش را توی سینهاش گرفته و او را میبوسد.









