Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 - 14:56

شعر و داستان - صفحه 7

بازدید: 27279

  • چه قورباغه‌های خوبی!

    چه قورباغه‌های خوبی!

    توی کتاب من دو تا قورباغه کوچولو روی هم آب می‌پاشند و با صدای بلند قورقور می‌کنند. من فوری می‌گویم: «قورقوری‌ها، پدرم خوابیده یه کم یواش‌تر». قورباغه‌ها مرا نگاه می‌کنند و ساکت می‌شوند. بعد به هم نگاه می‌کنند

  • درخت توت

    درخت توت

    ما درختی داریم در حیاطِ خانه کرده چند تا گنجشک توی دستش لانه

  • دعای پدربزرگ

    دعای پدربزرگ

    شیشه عینک پدربزرگ شکسته است. او دیگر حوصله هیچ کاری را ندارد و برای من قصه نمی‌گوید. فقط کنار پنجره می‌نشیند. به آسمان نگاه می‌کند و آهسته‌آهسته زیر لب چیزهایی می‌گوید که من نمی‌شنوم.

  • اذان

    اذان

    باز می‌خواند کسی در دلِ مسجد اذان باز می‌آید نسیم یک نیسمِ مهربان

  • آسمان و ستاره

    آسمان و ستاره

    توی کتابِ من، یک پرنده آبی روی درخت نشسته است. من با خوشحالی می‌گویم: «وای تو چه قشنگی! من تا حالا پرنده آبی ندیده بودم». پرنده آبی مرا نگاه می‌کند. بال‌هایش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «وای چه چشمانِ قشنگی داری!

  • برف و نقاشی

    برف و نقاشی

    من همیشه روی برف‌های پشت پنجره برای گنجشک‌ها دانه می‌پاشم. آن وقت گنجشک‌ها با خوشحالی دانه‌ها را تُندتُند می‌خورند.

  • خـوشـحـالم

    خـوشـحـالم

    گربه‌ام «مومو» جان گوشه‌ای خوابیده

  • شعر کودک: یلدا

    شعر کودک: یلدا

    شب، شبِ یلدا اومد تق، تق و بابا اومد بوسه و نقل و خنده شادی و غوغا اومد انار و هندِوونه بابا آورده خونه مامان جونم می‌کنه انار و دونه دونه قصه و شعر و شادی

  • آرزوی عروسک ها

    آرزوی عروسک ها

    پنج تا عروسک پشت یک شیشه مغازه بودند. اولی گفت: «کاش یک دختر می‌آمد،‌ مرا می‌خرید و با کالسکه به گردش می‌بُرد». دومی گفت: «کاش یک دختر مرا می‌خرید و برایم جشنِ تولد می‌گرفت».

  • بارون

    بارون

    اتل متل بارونه بارونِ دونه‌دونه می‌زنه پشتِ شیشه آواز برام می‌خونه دست می‌زنم با شادی منم براش می‌خونم خوش اومدی دوباره عزیز و مهربونم

  • من و کلاغ پاییزی

    من و کلاغ پاییزی

    توی کتابِ من یک کلاغ به برگ‌های زردِ یک درخت منقار می‌زند. وقتی که برگ‌ها می‌افتند می‌گوید: «قار، قار». من می‌گویم: «سلام کلاغِ پاییزی». کلاغ می‌گوید: «سلام کوچولو، تو از کجا دانستی من کلاغِ پاییزی هستم»؟!

  • باد و نقاشی های ما

    باد و نقاشی های ما

    خانم معلم نقاشی‌های ما را روی میز گذاشت. پنجره باز بود. باد توی کلاس آمد. نقاشی‌ها را دید. خودش را تاب داد و با خوش‌حالی گفت: «بَه‌بَه». یک دفعه نقاشی‌ها توی کلاس پخ`ش شدند.

فیلم روز
تصویر روز