Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 29 فروردین 1404 - 17:48

شعر و داستان - صفحه 7

بازدید: 42795

  • یک خوشه انگور

    یک خوشه انگور

    همسایه ما یک درخت انگور دارد که گنجشک‌ها به انگورهای شیرین آن نوک می‌زنند؛ و بعد با خوش‌حالی آواز می‌خوانند. بعضی وقت‌ها گنجشک‌ها پشت پنجره می‌آیند و برای من هم از آوازهای روی درخت می‌خوانند.

  • قشنگ‌تر

    قشنگ‌تر

    گنجشککِ اشی‌مشی....اومده توی خونه‌مون.....درختِ مهربون ما.....براش شده یه سایه‌بون

  • خوش آمدید، بفرمایید!

    خوش آمدید، بفرمایید!

    دیشب خواب دیدم که یک زرافه به خانه ما آمد. کنار درخت ایستاد و گفت: «من بلندم یا درختِ خانه‌تان؟»

  • خیلی زرنگی

    خیلی زرنگی

    صبح، وقتی پرده پنجره را کنار زدم، گربه‌ام توی حیاط بود. من خودم را پشت پرده قایم کردم و گفتم: «میو، میو!». بعد از گوشه پرده دیدم که گربه پنجره را نگاه کرد. وقتی کسی را ندید دوباره برگشت. من خوش‌حال شدم و دوباره گفتم: «میو، میو!».

  • کی بود؟

    کی بود؟

    کی بود منو صدا کرد چه شادی‌ای به پا کرد؟ منم، منم، جیر جیرک دوستِ قشنگِ و کوچک

  • هوای دلپذیر

    هوای دلپذیر

    در میان بیشه‌ای سبز و قشنگ.....چند تا بزغاله با هم می‌دوند ..... عطر گل‌ها می‌کند خوش‌حالشان ......سبزه را بو می‌کنند و می‌جوند

  • شادی

    شادی

    گاوه رفت روی تپه. به آسمان نگاه کرد و با خوش‌حالی ماع، ماع، ماع، آواز خواند. ابر بهاری گفت: «وای چه آواز بلندی. چه آواز قشنگی. من هم دلم می‌خواهد آواز بخوانم».

  • خیلی خوشحالم

    خیلی خوشحالم

    مادر گُلدان را از دست بابا می‌گیرد و می‌گوید: «وای چقدر قشنگ!». بعد آن را کنار پنجره می‌گذارد.

  • بهارک‌های من

    بهارک‌های من

    پنج تا جوجه گنجشک روی درخت نشسته بودند......اولی گفت: «مادرم به من میگه گندمک من»

  • ماهی گُلی

    ماهی گُلی

    تو تُنگِ ما ماهی گُلی تاب می‌خوره قُلپ قُلپ آب می‌خوره من که به اون غذا می‌دم

  • پیرهنِ تازه

    پیرهنِ تازه

    یه پیرهنِ تازه دارم که روی اون عکس گُله هر کی تا اون رو می‌بینه میگه: چه ناز و خوشگله

  • پنجره‌ای که قصه می‌نوشت

    پنجره‌ای که قصه می‌نوشت

    یک پنجره بود که قصه می‌نوشت. از بازی بچه‌ها قصه می‌نوشت. درباره آدم‌هایی که از کوچه رد می‌شدند، قصه می‌نوشت. از بازیِ باد و بادبادک و کبوترها هم قصه می‌نوشت. یک روز کبوترها دفترِ قصه پنجره را پیش خورشید بردند.

فیلم روز
تصویر روز