Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 31 فروردین 1403 - 12:24

21
مهر
من و کلاغِ پاییزی

من و کلاغِ پاییزی

توی کتاب من، یک کلاغ به برگ‌های زرد منقار می‌زند. وقتی برگ‌ها می‌افتند می‌گوید: «قار، قار.»

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی:  مرجان بابامرندی

 

تحریریه زندگی آنلاین : توی کتاب من، یک کلاغ به برگ‌های زرد منقار می‌زند. وقتی برگ‌ها می‌افتند می‌گوید: «قار، قار.»

من می‌گویم: «سلام کلاغِ پاییزی.»

کـلاغ می‌گوید: «سلام کوچولو، تو از کجا دانستی من کلاغِ پاییزی هستم؟!»

من زود می‌گویم: «چون به برگ‌های زرد منقار می‌زنی و با خوش‌حالی قارقار می‌کنی.»

کلاغ می‌گوید: «آفرین.» بعد مرا نگاه می‌کند. توی فکر می‌رود و می‌گوید: «خُب، تو هم یک کارِ پاییزی انجام بده.»

من به برگ‌های زرد نگاه می‌کنم. بعد هم با خوش‌حالی آن‌ها را فوت می‌کنم. برگ‌ها قلقلک‌شان می‌آید. با هم می‌خندند و می‌گویند: «خش‌خش.» و کلاغ پاییزی هم می‌گوید: «قار، قار.»

برچسب ها: شعر، داستان، داستان کودکانه، قصه، آموزش تعداد بازديد: 247 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز