تحریریه زندگی آنلاین – گروه کودک :
نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرسازی: مرضیه صادقی
صبح، وقتی پرده پنجره را کنار زدم، گربهام توی حیاط بود. من خودم را پشت پرده قایم کردم و گفتم: «میو، میو!». بعد از گوشه پرده دیدم که گربه پنجره را نگاه کرد. وقتی کسی را ندید دوباره برگشت. من خوشحال شدم و دوباره گفتم: «میو، میو!». گربه باز به پنجره نگاه کرد و توی فکر رفت. من خیلی خندهام گرفت و آهستهآهسته خندیدم. بعد یواشکی به حیاط نگاه کردم، اما گربهام توی حیاط نبود! از پشت پرده بیرون آمدم. سرم را از پنجره بیرون بردم و همه جا را نگاه کردم. یک دفعه گربهام از پشتِ درخت بیرون پرید و گفت: «میو، میو»!
من عصبانی شدم. پایم را به زمین کوبیدم و با غصه گفتم: «خیلی زرنگی!» گربه جوابم را نداد و آرام رفت توی باغچه.