Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 09:01

3
تیر
خیلی زرنگی

خیلی زرنگی

صبح، وقتی پرده پنجره را کنار زدم، گربه‌ام توی حیاط بود. من خودم را پشت پرده قایم کردم و گفتم: «میو، میو!». بعد از گوشه پرده دیدم که گربه پنجره را نگاه کرد. وقتی کسی را ندید دوباره برگشت. من خوش‌حال شدم و دوباره گفتم: «میو، میو!».

تحریریه زندگی آنلاین – گروه کودک :

 

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: مرضیه صادقی

 

صبح، وقتی پرده پنجره را کنار زدم، گربه‌ام توی حیاط بود. من خودم را پشت پرده قایم کردم و گفتم: «میو، میو!». بعد از گوشه پرده دیدم که گربه پنجره را نگاه کرد. وقتی کسی را ندید دوباره برگشت. من خوش‌حال شدم و دوباره گفتم: «میو، میو!». گربه باز به پنجره نگاه کرد و توی فکر رفت. من خیلی خنده‌ام گرفت و آهسته‌آهسته خندیدم. بعد یواشکی به حیاط نگاه کردم‌، اما گربه‌ام توی حیاط نبود! از پشت پرده بیرون آمدم. سرم را از پنجره بیرون بردم و همه جا را نگاه کردم. یک دفعه گربه‌ام از پشتِ درخت بیرون پرید و گفت: «میو، میو»!

من عصبانی شدم. پایم را به زمین کوبیدم و با غصه گفتم: «خیلی زرنگی!» گربه جوابم را نداد و آرام رفت توی باغچه.

برچسب ها: شعر، داستان، قصه، آموزش، داستان های کودکان تعداد بازديد: 255 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز