تحریریه زندگی آنلاین :
نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرسازی: مرجان بابامرندی
دیشب خواب دیدم که یک زرافه به خانه ما آمد. کنار درخت ایستاد و گفت: «من بلندم یا درختِ خانهتان؟»
گفتم: «تو»
درخت توی فکر رفت. از من پرسید: «من میوههای خوشمزه دارم یا زرافه؟»
گفتم: «تو»
زرافه گفت: «قبول ندارم. من مهمانم. باید بیشتر مرا خوشحال کنید».
من به درخت گفتم: «حالا نوبت چیه؟»
درخت با خوشحالی گفت: «پذیرایی، پذیرایی» و بعد شاخههای پُر از میوهاش را به طرف زرافه دراز کرد وگفت: «خوش آمدید! بفرمایید!»
زرافه لبخند زد و مرا نگاه کرد. من هم با لبخند گفتم: «خوش آمدید! بفرمایید!»