شعر و داستان - صفحه 6
بازدید: 42429
-
دعا کن
خواب دیدم که یک سنجاب کوچولو تُندتُند میدود. پرسیدم: «سنجاب کوچولو کجا میروی؟»
-
آشِ خاله مورچه
توی کتاب من خاله مورچه دارد آش میپزد. من میگویم: «خاله مورچه، نخود و لوبیا نمیخواهی؟ ما داریم».
-
هدیه قشنگ
برفا دارن میرقصن تو آسمونِ زیبا یواش یواش میشینن رو بامِ خونه ما
-
کلاغِ قصهها
صبح یک کلاغ با صدای بلند قارقار کرد. من درخت ِحیاط و آسمان را نگاه کردم، اما کلاغ را ندیدم. کلاغ روی درختِ همسایه هم نبود! بعد صدای کلاغ آهسته و آهستهتر شد. من خیلی فکر کردم و فهمیدم این صدایِ کلاغ توی قصهها است.
-
شادم
در شب یلدا از دستم افتاد یک نُقلِ شیرین
-
باران و مورچه کوچولو
توی کتاب من، باران میبارد. مورچه کوچولو تُندتُند به طرف لانهشان میدود.من دستم را روی سر آن میگیرم و میگویم: «این طور خیس نمیشی.»
-
ابــر
کی بود منو صدا کرد چه شادیای به پا کرد؟ «منم منم یه ابرم این جا دارم میگردم
-
میخواند الان
پاییز آمد با برگهای رنگابه رنگش میخواند کلاغ با قار قارِ خیلی قنگش
-
من و کلاغِ پاییزی
توی کتاب من، یک کلاغ به برگهای زرد منقار میزند. وقتی برگها میافتند میگوید: «قار، قار.»
-
یک کارِ خیلی خیلی خوب
امروز یک مورچه توی حوض افتاده بود. او هی روی آب دست و پای لاغرش را تکان میداد، اما بلد نبود شنا کند. من انگشتم را کنار او توی آب کردم. مورچه به انگشتم چسبید و من فوری آن را بالا آوردم. گذاشتم کنار دیوار تا با نور خورشید گرم شود.
-
دوست دارد
گربهام مومو در زیر سایه کشیده دراز گنجشکِ کوچک بر روی شاخه میخواند آواز
-
میخندی حالا
باد و باد و باد، بادبادک ... دوستِ قشنگ و کوچک ... رو پلهها نشستم ... نَخِت میون دستم