شعر و داستان - صفحه 6
بازدید: 27355
-
خیلی زرنگی
صبح، وقتی پرده پنجره را کنار زدم، گربهام توی حیاط بود. من خودم را پشت پرده قایم کردم و گفتم: «میو، میو!». بعد از گوشه پرده دیدم که گربه پنجره را نگاه کرد. وقتی کسی را ندید دوباره برگشت. من خوشحال شدم و دوباره گفتم: «میو، میو!».
-
کی بود؟
کی بود منو صدا کرد چه شادیای به پا کرد؟ منم، منم، جیر جیرک دوستِ قشنگِ و کوچک
-
هوای دلپذیر
در میان بیشهای سبز و قشنگ.....چند تا بزغاله با هم میدوند ..... عطر گلها میکند خوشحالشان ......سبزه را بو میکنند و میجوند
-
شادی
گاوه رفت روی تپه. به آسمان نگاه کرد و با خوشحالی ماع، ماع، ماع، آواز خواند. ابر بهاری گفت: «وای چه آواز بلندی. چه آواز قشنگی. من هم دلم میخواهد آواز بخوانم».
-
خیلی خوشحالم
مادر گُلدان را از دست بابا میگیرد و میگوید: «وای چقدر قشنگ!». بعد آن را کنار پنجره میگذارد.
-
بهارکهای من
پنج تا جوجه گنجشک روی درخت نشسته بودند......اولی گفت: «مادرم به من میگه گندمک من»
-
ماهی گُلی
تو تُنگِ ما ماهی گُلی تاب میخوره قُلپ قُلپ آب میخوره من که به اون غذا میدم
-
پیرهنِ تازه
یه پیرهنِ تازه دارم که روی اون عکس گُله هر کی تا اون رو میبینه میگه: چه ناز و خوشگله
-
پنجرهای که قصه مینوشت
یک پنجره بود که قصه مینوشت. از بازی بچهها قصه مینوشت. درباره آدمهایی که از کوچه رد میشدند، قصه مینوشت. از بازیِ باد و بادبادک و کبوترها هم قصه مینوشت. یک روز کبوترها دفترِ قصه پنجره را پیش خورشید بردند.
-
چه جای گرمی
کلاغه میگه: زمستونه برف میباره برید خونه
-
تاثیر قصه گویی در تربیت کودک
قصهگویی سنتی دیرینه است که متاسفانه امروزه والدین با توجه به مشکلات و مشغلههای بسیاری که دارند کمتر فرصت میکنند برای کودکان خود قصه بگویند. وجود تکنولوژی و مشکلات والدین تقریبا باعث شده که هنر قصهگویی به تدریج از بین برود
-
سردم نمیشود
عصر وقتی بابایی به خانه آمد، با خوشحالی به مادر گفت: «چه بلوز گرمی! اصلا سردم نمیشود».