شعر و داستان - صفحه 9
بازدید: 42831
-
برف و نقاشی
من همیشه روی برفهای پشت پنجره برای گنجشکها دانه میپاشم. آن وقت گنجشکها با خوشحالی دانهها را تُندتُند میخورند.
-
خـوشـحـالم
گربهام «مومو» جان گوشهای خوابیده
-
شعر کودک: یلدا
شب، شبِ یلدا اومد تق، تق و بابا اومد بوسه و نقل و خنده شادی و غوغا اومد انار و هندِوونه بابا آورده خونه مامان جونم میکنه انار و دونه دونه قصه و شعر و شادی
-
آرزوی عروسک ها
پنج تا عروسک پشت یک شیشه مغازه بودند. اولی گفت: «کاش یک دختر میآمد، مرا میخرید و با کالسکه به گردش میبُرد». دومی گفت: «کاش یک دختر مرا میخرید و برایم جشنِ تولد میگرفت».
-
بارون
اتل متل بارونه بارونِ دونهدونه میزنه پشتِ شیشه آواز برام میخونه دست میزنم با شادی منم براش میخونم خوش اومدی دوباره عزیز و مهربونم
-
من و کلاغ پاییزی
توی کتابِ من یک کلاغ به برگهای زردِ یک درخت منقار میزند. وقتی که برگها میافتند میگوید: «قار، قار». من میگویم: «سلام کلاغِ پاییزی». کلاغ میگوید: «سلام کوچولو، تو از کجا دانستی من کلاغِ پاییزی هستم»؟!
-
باد و نقاشی های ما
خانم معلم نقاشیهای ما را روی میز گذاشت. پنجره باز بود. باد توی کلاس آمد. نقاشیها را دید. خودش را تاب داد و با خوشحالی گفت: «بَهبَه». یک دفعه نقاشیها توی کلاس پخ`ش شدند.
-
مارمولک کوچولو
دیشب یک مارمولک کوچولو، روی دیوار حیاط با دُمش بازی میکرد و لبخند میزد. مادرم داد زد: «وای مارمولک!» پدرم فوری گفت: «کجاست؟! کجاست؟!» مارمولک تندی دوید و رفت توی حیاط همسایه.
-
گل قشنگ
لالا، لالالا اومد کبوتر دور و برِ تو هی پر زد و پر آورده برات یه گُل قشنگ به رنگ لُپات سرخ و گلگلی رنگ گل و میذارم کنارِ موهات عزیزِ دلم چه بهت میاد
-
گنجشک و هندوانه
عصر توی کوچه یک قاچ هندوانه دیدم. گنجشکها با خوشحالی روی پاهایشان میپریدند و از هندوانه میخوردند، و با صدای بلند جیکجیک میکردند.
-
دوستِ باد
هوهوهو، باد اومد خندهکنان شاد اومد دست میکشه به موهام میگه که: «من دوست میخوام» من میگم: «هو و هو» فوری میشم دوستِ او
-
سوی مدرسه
کلاغه میگه: یک و دو و سه بچهها میرن سوی مدرسه توی کیفِشون دفتر و مداد روی لبِشون یه لبخندِ شاد وقتی که میرن میونِ کلاس میاد معلم مثلِ گلِ یاس