داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرسازی: مرضیهصادقی
برف و نقاشی
من همیشه روی برفهای پشت پنجره برای گنجشکها دانه میپاشم. آن وقت گنجشکها با خوشحالی دانهها را تُندتُند میخورند.
بعد هم چند تا نوک به شیشه پنجره میزنند و میروند توی لانههایشان.
من وقتی به پشت پنجره نگاه میکنم، جای نوک و پاهای گنجشکها را روی برف میبینم و میگویم: «وای! چه نقاشیهای قشنگی برای من کشیدهاید».
آن وقت دعا میکنم دوباره برف ببارد تا من باز برای گنجشکها دانه بپاشم و آنها هم دوباره برای من نقاشی بکشند.