داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرسازی: مرجان بابامرندی
خانم معلم نقاشیهای ما را روی میز گذاشت.
پنجره باز بود. باد توی کلاس آمد. نقاشیها را دید.
خودش را تاب داد و با خوشحالی گفت: «بَهبَه».
یک دفعه نقاشیها توی کلاس پخ`ش شدند.
ما با صدای بلند خندیدیم. باد ما را نگاه کرد. خوشحال شد.
یک سوت کشید و دوباره گفت: «بَهبَه».
و ما دوباره خندیدیم.
بیشتر بخوانید:
ماه
کبوتر زخمی
گنجشک تنها