Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
دوشنبه 5 آذر 1403 - 14:44

6
شهریور
دعای پدربزرگ

دعای پدربزرگ

شیشه عینک پدربزرگ شکسته است. او دیگر حوصله هیچ کاری را ندارد و برای من قصه نمی‌گوید. فقط کنار پنجره می‌نشیند. به آسمان نگاه می‌کند و آهسته‌آهسته زیر لب چیزهایی می‌گوید که من نمی‌شنوم.

تحریریه زندگی آنلاین – گروه کودک :

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: مرضیه صادقی

 

دعای پدربزرگ

 شیشه عینک پدربزرگ شکسته است. او دیگر حوصله هیچ کاری را ندارد و برای من قصه نمی‌گوید. فقط کنار پنجره می‌نشیند. به آسمان نگاه می‌کند و آهسته‌آهسته زیر لب چیزهایی می‌گوید که من نمی‌شنوم. شاید او دیشب خواب نبوده و حرف‌های پدر را شنیده است. پدر یواشکی به مادر گفت: «برای تعمیر عینک هم پول قرض کردم».

مادر آهسته گفت: «خدا بزرگ است».

من فکر می‌کنم. پدربزرگ به آسمان نگاه می‌کند. از خدای بزرگ می‌خواهد تمام قرض‌هایش را پس بدهد.

 

بیشتر بخوانید:

آرزوی عروسک ها

باد و نقاشی های ما

ماه

کبوتر زخمی

گنجشک تنها

برچسب ها: شعر، داستان، داستان کودکانه، شعر و داستان تعداد بازديد: 523 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز