تحریریه زندگی آنلاین – گروه کودک :
داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرسازی: مرضیه صادقی
دعای پدربزرگ
شیشه عینک پدربزرگ شکسته است. او دیگر حوصله هیچ کاری را ندارد و برای من قصه نمیگوید. فقط کنار پنجره مینشیند. به آسمان نگاه میکند و آهستهآهسته زیر لب چیزهایی میگوید که من نمیشنوم. شاید او دیشب خواب نبوده و حرفهای پدر را شنیده است. پدر یواشکی به مادر گفت: «برای تعمیر عینک هم پول قرض کردم».
مادر آهسته گفت: «خدا بزرگ است».
من فکر میکنم. پدربزرگ به آسمان نگاه میکند. از خدای بزرگ میخواهد تمام قرضهایش را پس بدهد.