Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 09:55

14
اسفند
من عید می‌خوام

من عید می‌خوام

من یک عروسکِ ببری دارم، که وقتی راه‌راه‌هایش را می‌شمارم، قلقلکش می‌آید و غش‌غش می‌خندد. آن وقت من هم می‌خندم. ببری بلندی را دوست دارد. او روی لبه پنجره می‌نشیند. روی میز و دسته مُبل می‌نشیند.

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: مرضیه صادقی

 

تحریریه زندگی آنلاین : من یک عروسکِ ببری دارم، که وقتی راه‌راه‌هایش را می‌شمارم، قلقلکش می‌آید و غش‌غش می‌خندد. آن وقت من هم می‌خندم. ببری بلندی را دوست دارد. او روی لبه پنجره می‌نشیند. روی میز و دسته مُبل می‌نشیند. او حتی روی شانه ما هم می‌نشیند و با خوش‌حالی به اطرافش نگاه می‌کند. وقتی بابایی روزنامه می‌خواند، ببری روی شانه‌اش می‌رود، و به صفحه روزنامه نگاه می‌کند. بابایی هم با مهربانی به او بیسکویت می‌دهد. وقتی مادر توی آشپزخانه است، ببری روی صندلی می‌نشیند و مادر به او ماکارونی می‌دهد. ببری ملچ و ملچ ماکارونی می‌خورد و می‌گوید: «بازم می‌خوام. بازم می‌خوام»، اما او نُقل‌های مادربزرگ را از همه چیز بیش‌تر دوست دارد، چون وقتی مادربزرگ به او نُقل می‌دهد، دست‌های مادربزرگ را لیس می‌زند و آن‌قدر توی اتاق می‌دود که همه با صدای بلند می‌خندیم.

صبح به ببری گفتم: «وقتی که عید بیاید تو را روی سفره هفت‌سین می‌گذاریم. آن‌جا پُر از چیزهای قشنگ است. سبزه، ماهی گلی و شیرینی‌های رنگی. تازه یک آینه هم هست که تو می‌توانی خودت را توی آن ببینی».

چشم‌های ببری برق زد. پرید توی بغلم و گفت: «من عید می‌خوام. من عید می‌خوام».

من گفتم: «عزیزم تا چشم روی هم بگذاری، عید می‌آید». ببری مرا نگاه کرد و فوری چشم‌هایش را روی هم گذاشت.

بیشتربخوانید:

اون که شکوفه داره

برچسب ها: شعر، داستان، داستان کودکانه، قصه، کتابخوانی، قصه گویی تعداد بازديد: 329 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز