Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 31 فروردین 1403 - 16:35

24
آبان
باران و مورچه کوچولو

باران و مورچه کوچولو

توی کتاب من، باران می‌بارد. مورچه کوچولو تُندتُند به طرف لانه‌شان می‌دود.من دستم را روی سر آن می‌گیرم و می‌گویم: «این طور خیس نمیشی.»

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرسازی: مرضیه صادقی

 

تحریریه زندگی آنلاین :

 توی کتاب من، باران می‌بارد. مورچه کوچولو تُندتُند به طرف لانه‌شان می‌دود.

من دستم را روی سر آن می‌گیرم و می‌گویم: «این طور خیس نمیشی.»

مورچه می‌گوید: «خیلی ممنون. چرا زحمت می‌کشی؟!»

و باز تُند‌تُند می‌دود. وقتی به لانه‌اش می‌رسد، دستش را برایم تکان می‌دهد و می‌گوید: «ممنونم. خداحافظ دوست من.»

بعد فوری توی لانه می‌رود. من لانه آن‌ها را می‌بینم. مورچه کوچولو با مادرش پشت پنجره می‌آید و مرا به او نشان می‌دهد. مادر مورچه کوچولو لبخند می‌زند و برایم دست تکان می‌دهد. من هم دستم را تکان می‌دهم. بعد یادم می‌افتد بروم با حوله دستم را خشک کنم.

برچسب ها: شعر، داستان، داستان کودکانه، قصه تعداد بازديد: 290 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز