نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرسازی: مرضیه صادقی
تحریریه زندگی آنلاین :
توی کتاب من، باران میبارد. مورچه کوچولو تُندتُند به طرف لانهشان میدود.
من دستم را روی سر آن میگیرم و میگویم: «این طور خیس نمیشی.»
مورچه میگوید: «خیلی ممنون. چرا زحمت میکشی؟!»
و باز تُندتُند میدود. وقتی به لانهاش میرسد، دستش را برایم تکان میدهد و میگوید: «ممنونم. خداحافظ دوست من.»
بعد فوری توی لانه میرود. من لانه آنها را میبینم. مورچه کوچولو با مادرش پشت پنجره میآید و مرا به او نشان میدهد. مادر مورچه کوچولو لبخند میزند و برایم دست تکان میدهد. من هم دستم را تکان میدهم. بعد یادم میافتد بروم با حوله دستم را خشک کنم.