Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 12:34

1
بهمن
توی قفسه

توی قفسه

صبح، من و مادر به خیابان رفتیم. من از یك بلوز كه روی آن عكس یك گربه خوشحال بود، خیلی خوشم آمد، اما مادر گفت: «قیمت آن خیلی گران است.»

داستان: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرگر: سحر حقگو

 

صبح، من و مادر به خیابان رفتیم. من از یك بلوز كه روی آن عكس یك گربه خوشحال بود، خیلی خوشم آمد، اما مادر گفت: «قیمت آن خیلی گران است.»

من با غصه به گربه‌ خوشحال نگاه كردم.

گربه هم مرا دوست داشت، چون بیشتر خندید و خواست به دنبالم بیاید. 

اما آقای فروشنده بلوز را تا كرد و توی قفسه گذاشت.

برچسب ها: داستانک، سرگرمی کودک، داستان کودکانه، کوچولوها، داستان کوتاه کودک تعداد بازديد: 886 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز