شعر و داستان - صفحه 11
بازدید: 27245
-
تو را می بوسم
شبها که میخوابم، مادر پتویم را رویم میاندازد. من چشمهایم را میبندم، یعنی خوابیدهام. مادر آرام موهایم را نوازش می کند. من باز چشمهایم را میبندم: یعنی خوابیدهام.
-
دو پرنده قشنگ
من یک بلوز دارم که تا پایین آن دکمه دارد. دو تا پرنده قشنگ این طرف و آن طرف بلوزم روی شاخه نشستهاند و برای هم آواز میخوانند. وقتی دکمههای بلوزم را میبندم. پرندهها به هم نزدیک میشوند و با خوشحالی همدیگر را میبوسند.
-
گاه مادر، گاه خواهر
کاش یک داداش کوچک داشتم شانه میکردم همیشه موی او مثل این لادن، عروسک جانِ من بوسهای هم میزدم بر روی او وقت بازی مینشست او پیش من بچهام میشد و من هم مادرش
-
شعر تولد
جشن تولد توهه مبارکه، مبارکه توی اتاقت کوچولو پر از گل و بادکنکه شمعها رو وقتی فوت کنی دست میزنیم، خوشحال و شاد ما همه خیلی دوست داریم خنده رو اون لبات بیاد
-
قایقِ برگی
صبح یک برگ افتاد توی حوض. حوض فریاد زد: «من یک قایق برگی دارم.» من هم گفتم: «من یک قایق برگی دارم». قایق برگی مرا نگاه کرد و پرسید: «حالا مالِ کی هستم؟!» من قایق را فوت کردم.
-
هم قصه هم بازی با انگشت: لاكپشتها
پنج تا لاكپشت بودند. اولی گفت: «من آنقدر آهسته راه میروم كه مورچهها با من دوست شدهاند.» دومی گفت: «من آنقدر آهسته راه میروم كه كرمها با من دوست شدهاند.»
-
شعر صدای شادی ها
باز هم فصل، فصلِ پاییز است آسمان ابری و غمانگیز است چتر در دست سوی مدرسهایم گلِ چتری، درشت یا ریز است زنگ بازی صدای شادیها دلم از شور و شوق لبریز است
-
داستانک لق لقی
یک نیمکت بود که پایههایش همیشه لق میشد و جیرجیرِ صدا میکرد. بابای مدرسه یک نیمکت تازه سر کلاس بُرد و نیمکتِ لق لقی را گذاشت توی انباری. توی انباری یک گربه بازیگوش با مادرش زندگی میکرد.
-
دبستان
یه کیف دارم قشنگه زیپ داره رنگارنگه مداد دارم با دفتر من میکشم کبوتر میخوام برم دبستان با این لبای خندان
-
فقط میومیو
حیاطِ خانه مادربزرگ خیلی کوچک است. دیروز که توی حیاط نشسته بودم،گربه پشمالو از روی پشتبام مرا نگاه میکرد و دُمش را برایم تکان میداد. من حیاطِ کوچک را نگاه کردم.
-
سوسمار کوچولو
سوسمار کوچولو دوست داشت دُمش را محکم توی آب بکُوبد و به اطرافش آب بپاشد. بعد با خوشحالی بگوید: «چه بارانی! چه بارانی!» یک بار که حواسش نبود، دُمش محکم به سنگِ توی آب خورد.
-
کفشدوزک
یه کفشدوزک تو باغچه روی گلم نشسته میگم: «چیه عزیزم نکنه شدی تو خسته؟» گلم میگه: «یواشتر مهمونِ من خوابیده خودت میدونی خستهس از راه دور رسیده.»