Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
شنبه 1 اردیبهشت 1403 - 01:43

19
تیر
مثل گل ها

مثل گل ها

عصر، یک خاله پیرزن توی پارک آمد. خاله پیرزن با عصایش آهسته آهسته راه می‌رفت. وقتی به ما نزدیک شد، چند تا گل دید. نفس بلندی کشید و به گل‌ها نگاه کرد.

داستانک: فريبرز لرستانی «آشنا»؛ تصويرساز: ناهید لشگری فرهادی

 

عصر، یک خاله پیرزن توی پارک آمد.

خاله پیرزن با عصایش آهسته آهسته راه می‌رفت.

وقتی به ما نزدیک شد، چند تا گل دید.

نفس بلندی کشید و به گل‌ها نگاه کرد.

بعد یواشکی با آنها حرف زد.

گل‌ها خودشان را تاب دادند.

خاله پیرزن خوشحال شد و سرش را تکان داد.

بعد به طرفِ من و مادر آمد.

وقتی مرا نگاه کرد من زود لبخند زدم.

یعنی دوستیت را با گل‌ها دیدم.

خاله پیرزن سرش را تکان داد و با لبخند گفت: «عزیزِ دلم».

من هم با خوشحالی خودم را مثل گل‌ها تاب دادم.

 

برچسب ها: داستانک، سرگرمی کودکان، سرگرمی کودک، قصه کوتاه کودک، داستانک کودک، داستان کوتاه کودکان، داستانک مثل گل ها تعداد بازديد: 766 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز