شعر: فريبرز لرستانی «آشنا»
تصويرساز: سحرحقگو
کلاغی روی شاخه توی فکر است
نشسته او چه غمگین زیرِ باران
و من هم بر بخار روی شیشه
کشیدم عکسِ آنجا را چه آسان
نوکِ انگشت بر شیشه زده او
مرا دید و کلاغِ روی شیشه
صدای قارقارش شاد شد شاد
پرید با شادمانی سوی شیشه
حسابی با کلاغم میشود دوست
صدای قارقارش گریهدار است
دو چشمم میشود ابری برایش
نمیداند کلاغِ من بخار است