Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 09:09

12
دی
همان جا

همان جا

دیشب سرم را روی دامنِ مادربزرگ گذاشتم و گفتم: «دوست دارم این‌جا بخوابم». مادربزرگ گفت: «بخواب عزیزم!» بعد موهایم را نوازش کرد. من الکی چشم‌هایم را بستم.

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»، تصویرسازی: مهری رنجبر

 

دیشب سرم را روی دامنِ مادربزرگ گذاشتم و گفتم: «دوست دارم این‌جا بخوابم».

مادربزرگ گفت: «بخواب عزیزم!»

بعد موهایم را نوازش کرد. من الکی چشم‌هایم را بستم. مادربزرگ گفت: «عزیزِ دلم چه‌قدر خسته بودی!» و دوباره موهایم را نوازش کرد.

من آهسته دستِ مادربزرگ را بوسیدم. مادربزرگ با خنده گفت: «خدا تو را از من نگیرد».

من لبخند زدم و با خوش‌حالی همان‌جا خوابیدم.

 

برچسب ها: شعر کودک، سرگرمی کودکان، سرگرمی کودک، شعر کوتاه کودک، شعر کودکانه، زندگی آنلاین، شعر کوتاه کودکانه تعداد بازديد: 593 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز