شعر و داستان - صفحه 14
بازدید: 27157
-
داستانک موتور
پدرم یك موتور دارد. او موتورش را توی حیاط میگذارد. بعضی وقتها كه به حیاط میروم، روی نوك پاهایم بلند میشوم و عكس خودم را توی آینههای موتور تماشا میكنم. وقتی كه به اتاق میروم.
-
من و ماه
با من شده دوست ماهِ آسمان هستیم با هم خیلی مهربان وقتی میپرم آن هم میپرد در مسابقه از من میبرد مادرم به من میگوید گاهی: «عزیز دلم تو مثلِ ماهی.»
-
شعر فرش پاییز
درختِ توی حیاط تا دستاشو تكون داد چه برگای قشنگی میونِ باغچه افتاد كلاغه گفت: «قار و قار باغچه، چه رنگارنگی! خوش به حالت كه داری فرشِ به این قشنگی»
-
بزغاله بازیگوش
چرا بزُغالهی من دویدی از جلوتر همین دانم كه روزی تو گم میگردی آخر همیشه توی فكرم چرا هستی تو شیطان خودت را میكنی هی میان بیشه پنهان از این میترسم آخر تو روزی جا بمانی
-
پیرزنِ توی كوچه
یك پیرزن توی كوچهی ما زندگی میکند كه خیلی لاغر است. او یك زنبیل دارد كه همیشه آن را دستش میگیرد و آهسته آهسته به بازار میرود. اما من تا حالا چیزی توی زنبیلش ندیدم!
-
عیدی
بهار خانم که از راه رسید، همهجا گل بود و سبزه. گنجشکه روی درخت جیکجیکی کرد و گفت: «بهار خانم خوش آمدی. عیدی من را میدهی؟»
-
مهمانی
شستهام من دست و رويم را، كردهام من شانه مويم را، ميخواهيم برويم مهماني.
-
بهار
پرستوا پر میزنن، میان به ما سر میزنن، من میدونم بهار میاد، دس میزنم خوشحال و شاد
-
پیرزنِ توی كوچه
یك پیرزن توی كوچهی ما زندگی میکند كه خیلی لاغر است. او یك زنبیل دارد كه همیشه آن را دستش میگیرد و آهسته آهسته به بازار میرود. اما من تا حالا چیزی توی زنبیلش ندیدم!
-
بزغاله بازیگوش
چرا بزُغالهی من دویدی از جلوتر... همین دانم كه روزی تو گم میگردی آخر... همیشه توی فكرم چرا هستی تو شیطان... خودت را میكنی هی میان بیشه پنهان... از این میترسم آخر تو روزی جا بمانی
-
پتوی بابا
مامان مامان! پتوم کو! سردم شده باز، زود باش بیار پتومو.
-
بره کوچولو
بره کوچولو روی تپه بالا میپرید پایین میپرید که یکهو تشنهاش شد. رفت کنار برکه آب بخورد که بزغاله معمع کرد و گفت: «تو که دوست خوبی هستی برو کنار من اول آب بخورم.»