داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: سحر حقگو
بعدازظهرها مادرم میخوابد. آن وقت من عروسکم را روی پایم میگذارم و برایش لالایی میخوانم.
اما مادرم میآید و میگوید: «تو هم باید بخوابی.»
آنوقت من غصهام میگیرد. چون عروسکم تنها میشود و گریه میکند.
من نمیدانم چرا مادرم صدای لالایی مرا میشنود. اما صدای گریه عروسکم را نمیشنود!!