Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 07:54

13
اردیبهشت
وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم

وقتی موهای خرسی را کوتاه کردم

صبح، من موهای خرسی را كوتاه كردم. انگشت‌هایم را مثل قیچی به هم می‌زدم و می‌گفتم: «قچ، قچ، قچ، قچ.» خرسی چشم‌هایش را می‌بست تا موهایی كه قیچی می‌شوند توی چشمانش نرود.

فریبرز لرستانی (آشنا)؛ تصویر ساز: سحر حقگو

 

صبح، من آقای سلمانی شدم و موهای خرسی را كوتاه كردم.

انگشت‌هایم را مثل قیچی به هم می‌زدم و می‌گفتم: «قچ، قچ، قچ، قچ.»

خرسی چشم‌هایش را می‌بست تا موهایی كه قیچی می‌شوند توی چشمانش نرود.

وقتی موهای خرسی را كوتاه كردم،‌ آن را پیش مادر بردم و گفتم: «ببین خرسی چه قدر خوشگل شده!»

مادر، ‌خرسی را نگاه كرد و گفت: «خرسی همیشه خوشگل است.»

خرسی از حرف مادر خیلی خوشحال شد. اما من ناراحت شدم.

مادر توی فكر رفت و بعد گفت: «حتما پول سلمانی خیلی زیاد می‌شود. چون خرسی خوشگله را خوشگل‌تر كردی.»

من به خرسی نگاه كردم. دوباره انگشت‌هایم را مثل قیچی بهم زدم و با خنده گفتم: «قچ، قچ.»

 

برچسب ها: سرگرمی کودک، بازی با کودک، داستان کودکانه، کوچولوها، بازی کودک، شعر کوتاه کودک، شعر کودکانه تعداد بازديد: 1152 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز