Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 14 اردیبهشت 1403 - 09:36

19
اردیبهشت
جوجو

جوجو

صبح، یك كبوتر آمد پشت پنجره، داداش كوچولوی من با خوشحالی جیغ كشید و گفت: «جوجو، جوجو». من خندیدم و گفتم: «كوچولو، این كبوتر است. جوجو نیست».

تحريريه ماهنامه كودك سالم

 

جوجو

صبح، یك كبوتر آمد پشت پنجره، داداش كوچولوی من با خوشحالی جیغ كشید و گفت: «جوجو، جوجو».

من خندیدم و گفتم: «كوچولو، این كبوتر است. جوجو نیست».

داداش كوچولویم عصبانی شد.

جیغ كشید و باز گفت: «جوجو، جوجو».

كبوتر با مهربانی او را نگاه كرد. به شیشه‌ پنجره نوك زد.

یعنی كوچولو تو درست می‌گویی. من جوجه هستم.

داداش كوچولویم خوشحال شد. دست زد و خندید.

من هم خندیدم. او را بوسیدم و گفتم: «تو هم جوجوی منی.»

برچسب ها: داستان کودکانه، شعر برای بچه ها، داستان و شعر، داستان جوجو، داستان های ایرانی تعداد بازديد: 1131 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز