شعر و داستان - صفحه 2
بازدید: 41438
-
یه غنچه
اینجا و آنجا کردم یه غنچه پیدا کردم لِیلِی کنان و خندون اونو دادم مامان جون
-
با لبخندِ من
عصر با بابایی و مادر به خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود. مادر دستِ مرا محکم گرفت. کنارِ خیابان یک فروشنده آینههای قشنگی گذاشته بود. مادر با خوشحالی من و بابا را نگاه کرد و گفت: «این هم آینه سفره هفتسین.
-
قـنـاری
عروسکم قناریه طلایی رنگه نگاش کنین، نگاش کنین خیلی قشنگه
-
چه راحت!
برف میبارید. روی سر جوجه کلاغه پُر از برف شد. جوجه کلاغه با خوشحالی به ننه کلاغه گفت: «ننه کلاغه، ننه کلاغه، من پیر شدم.»
-
بچه کانگورو
عروسکم کانگورو جونه هی میپره روی پاهاش آواز میخونه منم براش دس میزنم
-
لونه دوستداشتنی
از آسمون میباره برفای دونهدونه تو دفترم میکشم با خوشحالی یه خونه
-
گروههای غذایی
هر کدام از غذاها را به گروه غذایی آن وصل کن.
-
آدم برفی
توی کتاب من یک آدم برفی مرا نگاه میکند. من میپرسم: «پس لبخندت کو؟» آدم برفی میگوید: «چرا من باید همیشه لبخند بزنم؟»
-
میوهها و سبزیها
کدام یک از این مواد غذایی، جزء لبنیات است؟
-
صدایش را میشنوی؟
کدام یک از تصویرهای زیر، صدا دارند؟
-
یلدا و کُلوچههای مادربزرگ
دیشب شب یلدا بود. ما خانه بابابزرگ رفتیم. مادربزرگ یک عالمه کُلوچه کوچولو درست کرده بود. من با خوشحالی گفتم: «من کُلوچههای کوچولو را خیلی دوست دارم».
-
برگای پرنده
تو دفترم کشیدم برگای رنگارنگی باد اومد و به من گفت چه برگای قشنگی