Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
یکشنبه 11 خرداد 1404 - 13:22

16
دی
من گفته‌ام قارقار

من گفته‌ام قارقار

آن‌ها یک نی‌نی کوچولو دارند که ما به آن لُپ‌گُلی می‌گوییم. من لُپ‌گُلی را بغل کردم. قلقلکش دادم و برایش شکلک در آوردم. لُپ‌گُلی می‌خندید و قاقا می‌کرد.

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرساز:  کتایون رحیمی

 

تحریریه زندگی آنلاین : دیشب عمو و زن‌عمو به خانه ما آمده بودند.

آن‌ها یک نی‌نی کوچولو دارند که ما به آن لُپ‌گُلی می‌گوییم. من لُپ‌گُلی را بغل کردم. قلقلکش دادم و برایش شکلک در آوردم. لُپ‌گُلی می‌خندید و قاقا می‌کرد.

من گفتم: «زن‌عمو این که همه‌اش قاقا می‌کند!»

زن‌عمو لبخند زد و گفت: «عزیزم تو هم وقتی خیلی کوچولو بودی، اول قاقا کرده‌ای، بعد حرف زدن یاد گرفتی.»

من از مادرم پرسیدم: «مادر، من تا کی قاقا کردم؟»

مادر گفت: «تا وقتی که از لُپ‌گُلی بزرگ‌تر شدی.»

بعد پرسیدم: «مثلا بعد از قاقا چی گفتم.»

مادر گفت: «عزیزم حالا کار دارم، بعد برایت می‌گویم.»

بیشتربخوانید:

آواز پنجره شکسته

 

من دیگر حرف نزدم.

مادر نگاهم کرد. انگار دلش برایم سوخت. چون با مهربانی گفت: «مثلا گفتی بابا، مامان، توپ و از این جور حرف‌های آسان.»

بعد رفت که میوه بیاورد. من فوری با صدای بلند گفتم: «نه مامان، بعد از قاقا، قارقار آسان‌تر است. من گفته‌ام قارقار.»

یک‌دفعه همه با صدای بلند خندیدند.

این‌قدر خندیدند که مثلِ لُپ‌گُلی ، لُپ‌های‌شان قرمز شد.

بیشتربخوانید:

بچه کانگورو

 

تعداد بازديد: 99 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز