Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
چهارشنبه 19 شهریور 1404 - 04:20

18
شهریور
خُرخُری

خُرخُری

من یک گربه عروسکی دارم که اسمش خُرخُری است. عصر به خُرخُری گفتم: «خُرخُری بیا، می‌خواهم برایت یک شعر تازه بخوانم.»

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرساز:  رفعت هاشمی سی‌سخت

 

تحریریه زندگی آنلاین : من یک گربه عروسکی دارم که اسمش خُرخُری است. عصر به خُرخُری گفتم: «خُرخُری بیا، می‌خواهم برایت یک شعر تازه بخوانم.»

خُرخُری دُمش را تکان داد، با خوش‌حالی دوید و بعد روی پاهایم دراز کشید. من خُرخُری را ناز کردم و برایش شعر چشمه را خواندم. توی شعرم، چشمه قُل‌قُل آواز می‌خواند و ماهی‌های قرمز روی دامن چشمه تاب می‌خوردند.

وقتی شعرم تمام شد، دیدم خُرخُری خوابیده است و آهسته‌آهسته خُرخُر می‌کند. او توی خواب لبخند می‌زد. من فهمیدم خُرخُری از صدای قُل‌قُلِ چشمه خوابش برده است، و با دیدن آن همه ماهی‌های قرمز لبخند می‌زند.

بیشتربخوانید:

پیرزنی با چشم های بسته

تعداد بازديد: 22 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز