نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرساز: رفعت هاشمی سیسخت
تحریریه زندگی آنلاین : من یک گربه عروسکی دارم که اسمش خُرخُری است. عصر به خُرخُری گفتم: «خُرخُری بیا، میخواهم برایت یک شعر تازه بخوانم.»
خُرخُری دُمش را تکان داد، با خوشحالی دوید و بعد روی پاهایم دراز کشید. من خُرخُری را ناز کردم و برایش شعر چشمه را خواندم. توی شعرم، چشمه قُلقُل آواز میخواند و ماهیهای قرمز روی دامن چشمه تاب میخوردند.
وقتی شعرم تمام شد، دیدم خُرخُری خوابیده است و آهستهآهسته خُرخُر میکند. او توی خواب لبخند میزد. من فهمیدم خُرخُری از صدای قُلقُلِ چشمه خوابش برده است، و با دیدن آن همه ماهیهای قرمز لبخند میزند.