شعر و داستان - صفحه 4
بازدید: 27298
-
خیلی زیبایی
خورشیدِ مو طلایی تو که خیلی زیبایی با آن لبخندِ شادت هر صبحِ زود میآیی
-
هدیه خاله بُزی
توی کتاب من، یک بُزغاله دارد تند تند میدود. از او می پرسم: «چرا این قدر عجله داری؟!»
-
مثلِ همیشه
پروانه آمد بر روی شیشه بالی تکان داد مثلِ همیشه
-
دوست
کفشدوزکه بال داره روی بالش خال داره نشسته روی دستم فکر می کنه گل هستم
-
من عید میخوام
من یک عروسکِ ببری دارم، که وقتی راهراههایش را میشمارم، قلقلکش میآید و غشغش میخندد. آن وقت من هم میخندم. ببری بلندی را دوست دارد. او روی لبه پنجره مینشیند. روی میز و دسته مُبل مینشیند.
-
اون که شکوفه داره
کی بود منو صدا کرد؟ چه شادیای به پا کرد منم منم قناری قناریِ بهاری
-
میبوسم آن را
بافته برایم مادرِ خوبم یک شالِ زیبا
-
دعا کن
خواب دیدم که یک سنجاب کوچولو تُندتُند میدود. پرسیدم: «سنجاب کوچولو کجا میروی؟»
-
آشِ خاله مورچه
توی کتاب من خاله مورچه دارد آش میپزد. من میگویم: «خاله مورچه، نخود و لوبیا نمیخواهی؟ ما داریم».
-
هدیه قشنگ
برفا دارن میرقصن تو آسمونِ زیبا یواش یواش میشینن رو بامِ خونه ما
-
کلاغِ قصهها
صبح یک کلاغ با صدای بلند قارقار کرد. من درخت ِحیاط و آسمان را نگاه کردم، اما کلاغ را ندیدم. کلاغ روی درختِ همسایه هم نبود! بعد صدای کلاغ آهسته و آهستهتر شد. من خیلی فکر کردم و فهمیدم این صدایِ کلاغ توی قصهها است.
-
شادم
در شب یلدا از دستم افتاد یک نُقلِ شیرین