Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 02:51

27
بهمن
قوری ‌قوری

قوری ‌قوری

صبح، عروسکم قوری‌قوری هِی این طرف و آن طرف می‌پرید، و قور‌قور می‌کرد. من پرسیدم : «قوری‌قوری، چرا این قدر خوش‌حالی؟!»

نویسنده : فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرساز: رفعت هاشمی سی‌سخت

 

تحریریه زندگی آنلاین : صبح، عروسکم قوری‌قوری هِی این طرف و آن طرف می‌پرید، و قور‌قور می‌کرد. من پرسیدم : «قوری‌قوری، چرا این قدر خوش‌حالی؟!»

قوری‌قوری، با چشم‌های گِردش مرا نگاه کرد. لبخند زد و گفت: «بابا بزرگ می‌خواهد به خانه ما بیاید».

گفتم: «اگر بابا بزرگ بیاید، چه کار می‌کنی؟»

قوری‌قوری گفت: «لُپ‌های قرمزش را می‌بوسم.»

گفتم: «بعد چه کار می‌کنی؟»

قوری‌قوری گفت: «توی بغلش می‌پرم و برایش قور‌قور آواز می‌خوانم. تازه موهای سفیدش را ناز می‌کنم.»

من گفتم: «وقتی بابا بزرگ بیاید، به او می‌گویم چه قدر دوستش داری.»

قوری‌قوری ایستاد. چشم‌هایش گردتر شد. پرید توی بغل من و با خوش‌حالی فریاد زد: «آفرین به تو.»

 بیشتربخوانید:

چه قورباغه های خوبی!

اون که شکوفه داره

 

 

 

 

برچسب ها: شعر، داستان، داستانک، داستان کوتاه، کودکانه، شعرهای کودکانه، کتاب، کتاب شعر تعداد بازديد: 231 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز