Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 01:54

25
اردیبهشت
خاله جان

خاله جان

عصر خاله به خانه ما آمد. من و مادر خیلی خوش‌حال شدیم. من یک سیب توی بشقاب خاله گذاشتم. خاله گفت: «مثلِ خودت لُپ‌گُلی و قشنگ است». بعد دفتر نقاشی‌ام را آوردم و نقاشی تازه‌ام را که یک جوجه بود

فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرساز: مرضیه صادقی

 

تحریریه زندگی آنلاین : عصر خاله به خانه ما آمد. من و مادر خیلی خوش‌حال شدیم. من یک سیب توی بشقاب خاله گذاشتم. خاله گفت: «مثلِ خودت لُپ‌گُلی و قشنگ است». بعد دفتر نقاشی‌ام را آوردم و نقاشی تازه‌ام را که یک جوجه بود، به خاله نشان دادم. خاله گفت: «مثلِ خودت کوچولو و ناز است».

بعد چند دانه برای جوجه‌ام کشید و گفت: «کوچولوی من باید سیر باشد و جیک‌جیک کند».

من برای خاله جیک‌جیک کردم. مادر و خاله‌ام خندیدند. من خوش‌حال شدم و بیش‌تر جیک‌جیک کردم.

بیشتربخوانید:

پروانه های برفی

قور قوری

برچسب ها: شعر، داستان، سرگرمی، داستانک، کتاب کودک، داستان کودکانه، قصه، کتاب داستان، معرفی کتاب، آموزش تعداد بازديد: 194 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز