تحریریه زندگی آنلاین :
نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»
تصویرساز: مرضیه صادقی
برف میبارید. روی سر جوجه کلاغه پُر از برف شد. جوجه کلاغه با خوشحالی به ننه کلاغه گفت: «ننه کلاغه، ننه کلاغه، من پیر شدم.»
ننه کلاغه جوجهاش را نگاه کرد. لبخند زد و گفت: «خوش به حالت، چه راحت پیر شدی!»
کمی بعد جوجه کلاغه سرش را تکان داد. برفها از روی سرش ریختند. جوجه کلاغه با خوشحالی گفت: «ننه کلاغه، ننه کلاغه، دوباره جوجه شدم!»
ننه کلاغه آهی کشید و گفت: «خوش به حالت، چه راحت جوان شدی!»
بیشتربخوانید:
بچه کانگورو









