داستانك: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرساز: ناهید لشگری فرهادی
پدرم یك موتور دارد. او موتورش را توی حیاط میگذارد.
بعضی وقتها كه به حیاط میروم، روی نوك پاهایم بلند میشوم و عكس خودم را توی آینههای موتور تماشا میكنم.
وقتی كه به اتاق میروم، گنجشكها میآیند و روی موتور مینشینند.
آنها عكس خودشان را توی آینههای موتور میبینند و با خوشحالی جیكجیك میكنند.
بعد هم پرواز میكنند و میروند.