Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 06:39

20
مرداد
روایت بیژن بیجاری از نویسندگان مهاجر ایرانی

روایت بیژن بیجاری از نویسندگان مهاجر ایرانی

به مناسبت انتشار دو اثر از بیژن بیجاری با عنوان «تماشای یک رویای تباه شده/ باغ سرخ» و «عرصه‌های کسالت / پرگار/ قصه‌های مکرر» با وی به گفتگو نشستیم که در ادامه آن را می‌خوانید.

بیژن بیجاری متولد ۱۳۳۰ اصفهان، از نویسنده‌های نسل سوم داستان‌نویسی معاصر ایران به دلیل زبان پاکیزه و خلق دنیای سیال و جاری و توجه به زیرساخت روان‌شناختی شخصیت‌های داستان‌هایش و در عین نگاه ویژه‌اش به مرگ، چهره‌ای متفاوت و شناخته شده در این عرصه است.

داستان‌هایش از سال ۱۳۵۱ در مجلاتی چون فردوسی و نگین و بعدها در مجلات آدینه و دنیای سخن و تکاپو و کلک و... منتشر شدند.

بیجاری از سال ۱۳۷۷ از ایران مهاجرت کرده و در ایران زندگی نمی‌کند.

به مناسبت انتشار دو اثر از وی با عنوان «تماشای یک رویای تباه شده/ باغ سرخ» و «عرصه‌های کسالت / پرگار/ قصه‌های مکرر» با وی به گفتگو نشستیم که در ادامه آن را می‌خوانید:

رمان اول شما که چاپ شده است به نظرم فضای بسیار شخصی دارد و حال و هوای آن نیز درباره نوشتن است و البته انسان.

چرا در سال ۷۷ و در بحبوحه تمامی آنچه زندگی اجتماعی ایران را در آن سال‌ها انتخاب کرده، به سراغ چنین سوژه‌ای می‌رفتید؟

«تماشای یک رؤیای تباه شده» در سال ۱۳۷۷ منتشر شد. خبرهای اصلی و حوادث مربوط، و بستر خطی/ تاریخ/ زمان/خط افقی محتوای رمان از سال‌های اول دهه ۵۰ خورشیدی آغاز می‌شود و بسا که تا اوایل دهه‌ هفتاد ادامه می‌‌یابد.

راستش، برای من بسیار دشوار است که منظور شما را در مورد چرایی رفتن به سراغ چنین سوژه‌ای به درستی درک کنم چون در این رمان مضمون‌های متفاوتی مطرح می‌‌شوند؛ از عشق گرفته؛ تا بوف کورصادق هدایت؛ ازفضای اجتماعی دهه‌ ۵۰ گرفته تا حوادث مربوط به دورانِ جنگ در دهه‌ ۶۰ خورشیدی،از زند‌گی خانواده‌گی تا مهاجرت و... به هرحال، انتخاب مربوط به مضمون‌ها ومحتوای یک متن، همین‌طورمثلا انتخاب شیوه‌ روایت محتوا که همانا ساختار آن متن است، از عمده و تعیین کننده‌‌ترین انتخاب‌های نویسنده است. و در آمدن یا در نیامدن مجموعه این انتخاب‌ها، نیز بستگی دارد به بضاعت‌های خالقِ آن اثر.

البته بدیهی ست این حق شما به عنوان خواننده‌ اثرست که نظرتان این باشد که، اثر درنیامده و شما ترجیح و انتخاب‌هایتان با  انتخاب‌های نویسنده متفاوت باشد.

نکته‌ دیگر اینکه، صادقانه‌‌اش این است که، به‌ خصوص در مورد این رمان، با دخالت‌‌های عمدی، نویسنده می‌‌خواسته که برای طبیعی‌‌تر جلوه دادن خبرهای اصلی رمان، ادای این را دربیاورد که نویسنده دارد خود را می‌‌نویسد.

انتخاب چنین شیوه‌‌ای برای نویسنده، شاید به این‌هم برگردد که می‌‌خواسته، با این به ‌اصطلاح خود نوشتن برلذت خواننده بیفزاید درخوانش نوشته، همذات پنداری با مضامین و شخصیت‌های متن.

بدیهی است که، توفیق یا عدم توفیق یک متن را، درنهایت خواننده‌‌ای چون شما یا هر خواننده‌ دیگر و بسته به سلیقه‌‌های درونی‌-شده‌‌اش، تعیین می‌کند و نه این توضیحات من به‌عنوان نویسنده‌ آن متن.

در فاصله انتشار کار نخست شما تا دومین اثرتان که یک مجموعه داستان بود یک فاصله پنج ساله هست.

هم ژانر کاری شما عوض می‌شود و هم فاصله زیادی فاصله میان انتشار دو کار داریم. این اتفاق علت مشخصی داشت؟

کاملاً حرفتان درست است. هرچند آخرین قصه‌ عرصه‌‌ها... یعنی قصه‌ دستور صحنه که در سال ۱۳۶۷ نوشته شده، چه از لحاظ ساختار وچه از لحاظ محتوا،خیلی نزدیک ست به قصه‌‌های مجموعه‌ پرگار.

همان‌طور که پیشتر هم عرض کردم، اگر روزگاری نویسنده محسوب شوم، دلم می‌‌خواهدبه خواننده‌‌ام نیز این درک منتقل شود که من تجربی می‌‌نویسم.

از ریسک کردن هم نمی‌ترسم. این سه مجموعه قصه‌‌کوتاه (عرصه‌‌های کسالت، پرگار و قصه‌‌های مکرر) تقریباً چه از لحاظ مضمون‌‌های مطرح شده در هر مجموعه،و چه از لحاظ ساختار و تجربیات زبانی در هر مجموعه، ضمن آنکه در ادامه‌ یکدیگرند، راست می‌گویید هر مجموعه ویژگی‌‌های خاص خود را دارد. مثلن نحوه‌ به‌‌کارگیری زبان، در این سه مجموعه کاملاً متفاوت از یکدیگر درآمده. این‌ها هم عمدی نبوده.

خودم هم چندان دلیلش را نمی‌دانم.این شاید برگردد به کمیت و تعداد صفحاتی که در هردوره‌ زمانی می‌نویسی.

به هر حال در گذر عمر خواهی نخواهی، برمیزان تجربه‌ات افزوده می‌شود؛ نگاهت به شخصیت‌های قصه‌ات تغییر می‌کند؛ ممارست درخواندن و نوشتن بر دانش و کیفیت زبان قصه‌‌ات تأثیر می‌گذارد و...

شما سال ۷۷ از ایران مهاجرت کردید. می‌توانم بپرسم چرا؟ چقدر این مهاجرت در حال و هوای دو اثری که در همان سال مهاجرت شما منتشر شد قابل ردیابی است؟

مهاجرت یا به هرحال زندگی درخارج از ایران را من انتخاب نکردم. توضیح مختصرش این ست که همسر و دخترانِ من، حدودِ سه سال پیشترش مقیم امریکا شده بودند و وابستگی من به آن‌ها بسیار بسیار زیادتر از آنی بود که بعدترش متوجه شدم. دلم برای آن‌ها تنگ شده بود و...؛ اما وقتی من از ایران آمدم بیرون (اواخرِ مهرماهِ ۱۳۷۷) فکر نمی‌کردم دارم ایران را بیش از شش ماه ترک می‌کنم.

برای همین اگرچه می‌‌توانستم، با گرفتن ۲ ماه مرخصیِ استحقاقی از اداره‌‌ام، به کانادا بیایم که بدانجا دعوت شده و شش ماه هم ویزایش داشتم، برای گرفتن ۵ ماه مرخصی بدون حقوق از اداره‌ مربوط، مرارت‌‌های بسیار نمی‌‌کشیدم.

چه که، حدس می‌زدم نخواهم توانست از کانادا، ویزای امریکا بگیرم (در آن روزگاران ایرنی‌ها فقط می‌‌توانستند فقط در ترکیه و چند کشور دیگر اقدام کنند) و قرار بود، دخترانم در ژانویه/ دی‌‌ماه آن سال که تعطیلاتِ مدرسه‌‌شان شروع می‌‌شود، بیایند کانادا تا من ببینمشان.

البتّه پیش از آن و در سال ۱۳۷۶ من دعوت‌نامه‌‌ای هم داشتم از یک دانشگاه معتبر امریکایی که دعوتم کرده بودند برای ایراد یک سخنرانی‌ و برگزاری یک ورک شاپ کارگاه قصه‌‌نویسی سه هفته‌‌ای برای دانشجویان رشته شرق‌شناسی و همه هزینه‌‌های سفر، اقامت و حتی دستمزد را هم پذیرفته بودند. آن سفر به انجام نرسید.

چون درکنسولگری امریکا استانبول به ‌من ‌گفته شده بود برای تأیید دعوت‌نامه و... نیاز به چند هفته اقامت من است در استانبول. و در نهایت من برگشته بودم ایران. برای همین واقعن اصلاً یک سال بعدترش، فکرش را نمی‌کردم که ایران را برای چنین مدتی طولانی ترک می‌کنم: خوب به‌‌خاطر دارم، در هفته‌ دوم مهر ماه ۱۳۷۷ و آخرین دیدار و خداحافظی با اصفهان و خانواده، در خانه‌ خواهرم، وقتی برای اولین بار یکی دوقطره اشک را به‌‌هنگام بوسیدن دست پدر بیمار و پیرم دیدم، در آغوشش کشیدم و پرسیدم: آقاجون این دم آخری چرا؟ سینیِ آینه و قرآن را داد دست خواهرزاده‌ام و گفت برای اینکه، فکر می‌کنم دیدار بعدی در قیامت باشد.

صادقانه و از صمیم قلب به‌ایشان گفتم که، آقاجون، به‌جان عزیزِ خودتان، من حداکثر 6 ماهِ دیگر شما را خواهم دید.. یعنی و در واقع می‌خواهم توضیح داده باشم، راست می‌نویسمتان، اگر می‌نویسم، دوری از ایران به من تحمیل شد... در تورنتو، از طریقِ دوستان عزیزی که میهماندار من بودند چند دعوت-نامه‌ دیگر از دانشگاه‌ها و محافلِ ایرانی در امریکا دریافت کردم. دوستان توصیه کردند سری بزنم به‌ کنسولگری امریکا، و این‌طور شد که با آن دعوت‌نامه‌‌ها، همراه دوست بسیار عزیز و محترمی که از میهمان‌داران من بود به کنسولگری امریکا ــ حدودِ اوایلِ آبانِ ۱۳۷۷ مراجعه کردم و این‌بار در تورنتو. و... نهایتاً، از من پرسیده شد که: اولا چرا سالِ گذشته که ویزای امریکا برایت صادر شده بود، اقدام نکردی؟

پاسخم این بود که نمی‌دانستم و نمی‌‌توانستم در استانبول بمانم و منتظر پاسخ مثبت شما.. در اواخر ژانویه‌ ۱۹۹۹/ دی‌ماه ۱۳۷۷ واردِ امریکا شدم.

معلوم است که از دیدار مجددِ دخترهایم بعد از حدود ۳ سال و...  که ــ و با زحمات و مرارت‌های شبانه روزی‌ای که مادرشان تحمل کرده بود ــ برای خودشان شده بودند (به‌قول مارسل پروست) دوشیزه‌گان شکوفا، به‌‌گونه‌‌ای در پوست خود نمی‌‌گنجیدم. اما از سوی دیگر و با توجه به‌‌فضای حاکم بر جامعه‌ فرهنگی روشنفکری آن‌روزها، نهایتا ترجیح دادم که در امریکا و در کنار خانواده زندگی کنم.

این‌طورشد که برای اولین بار، به‌‌ناگزیر و با اجازه‌ خود پدر عزیزم بدقولی کردم با ایشان.

چند ماه بعد هم پدرم درگذشت ــ بی انکه دیدارمان تازه شود. و در همان اوان هم درروزنامه‌‌ها باخبر شدم که هیأت بدوی تخلفات اداری مرا به‌‌دلیلِ غیبت غیر موجه [بعد از حدودِ ۲۴ سال خدمت] بیکار کرده... و پس دیگر حتی شغل وکارم نیز در ایران از دست داده بودم. این‌طور شد که،آن سفر ۶ ماهه‌ من تا حالا وعملا نزدیک ۲۰ سال به‌ درازا کشیده شد.

سوای این توضیحات،در پاسخ بخشِ دیگری از پرسش شما راستش نمی‌دانم، چه‌‌قدر دوری ازخانواده‌ام در آخرین ویرایش رمان‌های منتشر شده‌‌ام، تأثیر داشته.همین‌قدرمی‌دانم دلتنگی برای آن‌ها و نگرانی‌‌های مربوط،بی‌گمان و خواسته یا ناخواسته در سطور بسیاری در نوشته‌‌های آن دوران من، به‌‌روشنی قابل رؤیت است.

مهاجرت در سال ۷۷ دریچه‌های تازه‌ای برای نوشتن پیش روی شما باز کرد؟ در آمریکا فعالیت ادبی خود را ادامه دادید؟ چرا از شما کمتر کار تازه‌ای منتشر شد در این سال‌ها؟

طبیعی است که این جابه‌‌جاییِ جغرافیا و همین‌طور گذرعمر تحمیل تجربیاتِ بیشتر، به‌هرحال تأثیر خودش را داشته ست.

اما صادقانه‌‌اش را عرض کنم، خودم نمی‌‌توانم درباره‌ دریچه‌‌های تازه مورداشاره‌ شما در نوشته‌‌هایی که در خارج از ایران نوشته‌‌ام، قضاوت کنم. بله! در اینجا هم هر هفته، دست‌کم ۲۰ ساعتی می‌نویسم.

تفاوتش با ایران این ست که در ایران فقط شب‌ها و بامداد می‌توانستم بنویسم؛ امّا در اینجا فرق نمی‌کند، هر ساعتی. کامپیوترم ۲۴ ساعته روشن است ۹۰ درصد اوقات تایپ می‌کنم. درباره‌ اینکه از شما کار تازه‌ای منتشر شده در این سال‌ها؟ که بخش آخرِ این پرسش شماست نیز، عرض می‌کنم: شاید شما ندانید که، من اصولاً خیلی در منتشر شدن هم تنبل هستم؛ نه! دوست گرامی، به‌ فراخور و در حدی که مقدور بوده، دو یا سه مقاله، بیش از ۱۰ تا ۱۵ قصه‌ کوتاهم و بخش‌هایی از آخرین رمان منتشرنشده‌ام، را در نشریات داخل و خارج از ایران منتشرکرده‌‌ام.

مثلاً یادم هست، در ایران هم در ویژه‌نامه‌ روزنامه‌ شرق، ماه‌نامه‌ تجربه و... درمجموع دو تا سه عنوان متنی از نوشته‌‌های من منتشرشده. ضمن آنکه، ۵ تا از قصه‌‌هایی که عرض کردم، به‌‌ همت انتشارات باران در سوئد نیز سال ۱۳۸۷ در قالب مجموعه قصه‌‌ کوتاه منتشرشده، که عنوانش هست «خانه‌ آخر».

رمانی را هم که نوشتنش را در ایران آغاز کرده بودم سال‌هاست به پایان برده‌‌ام؛ اما چون هنوز منتشرنشده،گه گاهی باز می‌روم سراغش و هِی بالا و پایینش می‌کنم. مجموعه قصه‌ کوتاهی با عنوان «هزار بیشه» را نیز هنوزدر دست نوشتن دارم که چند قصه‌‌اش در خارج از ایران منتشرشده و مابقی هنوز منتشرنشده.خُب می‌‌بینید، به‌هرحال نوشتن شده است سرنوشت من. از آن گزیر و گریزی هم ندارم.

 ۱۷ سالی است که از شما در فضای کاغذ و کتاب خبری نیست و چیزی منتشرنشده است؟ چرا؟

در مقدمه باید به یکی دو نکته‌ اساسی اشاره‌کنم که برمی‌‌گردد به برآیند تجربه‌ زند‌گی نزدیک به دو دهه در خارج از ایران: یکی اینکه، برای زندگی شرافتمندانه در خارج از ایران، من به‌ سهم خود، دست‌کم به‌هیچ نویسنده‌‌ای با شرایط آن روزگاران خودم ــ البته منهای شانس برخورداری از همراهیِ همسر و دخترانم و وابستگی‌‌های بسیار عمیق عاطفی فی‌مابین ــمهاجرت را توصیه نمی‌کنم.

تا جایی که من تجربه کرده‌‌ام ــ از استثناهای بسیاراندک موفق داوطلب مهاجرت ــ که تازگی‌ها و با تغییرِ قوانینِ این‌‌طرف‌ها، بسا که بسیار پیچیده‌‌تر و مشکل‌آفرین‌تر هم شده، متقاضی باید از پشتوانه‌‌های اقتصادی یا علمی، فرهنگی و ادبی بسیار بسیار سطح بالا برخوردار باشد، و نیز بتواند بر زبان کشور مقصد،تسلط کافی و وافی داشته باشد. از سوی دیگر سن شخص نیز از عوامل بسیار مهم ست.

من تصور می‌کنم، مثلاً برای نویسنده‌ای در شرایط من، که زبان انگلیسی نمی‌‌دانست،تصمیم به مهاجرتِ این‌قدرطولانی ودر آستانه‌۵۰ سالگی نمی‌‌توانست چندان تصمیمی عاقلانه محسوب شود.

اما حالا که به آن‌ روزها می‌‌اندیشم، می‌‌بینم بیش از هر عامل دیگری ترس و شرایط موجود در آن فضای فرهنگی که حاکم شد و آرام‌آرام در فضای اجتماعی فرهنگی که ــ ازاوایل دهه‌ هفتاد خورشیدی خودش به رخ می‌‌کشید، دست‌کم و در آن روزگاران می‌توانست توجیهی باشد برای آن بدقولی به ‌پدرم. و... و خُب، حال و اکنون همین‌که در کنار نوه‌‌ام هستم اینجا، این خودش غنیمت بزرگی است... و راستش خودم هم نمی‌دانم چقدر آن تصمیم درست بوده و یا نه.

حالا هم اصلاً دیگر نمی‌‌خواهم به‌‌این ماجرا بیندیشم. چون زمان را نمی‌‌شود به ‌عقب برگرداند و سرنوشت را به‌دلخواه خود عوض کرد ــ به‌خصوص که نقدا از زندگی‌‌ام در اینجا و به لطف خانواده و دوستان راضی هستم و احساس می‌‌کنم، سهم و حق من از احساس خوش‌بختی، نمی‌توانست بیش از این باشد.

با زبان انگلیسی آشنا شدم برای دست‌کم گذراندن امور روزمره و فهمیدن خبرهای تلویزیون؛ شش سالی هم نیمه‌وقت به کارهای سخت پرداختم. و حالا هم که دیگر در حد ممکن و مقدور زند‌گی ساده و معمولی‌‌ای، خانواده‌‌ای جمع‌وجور و هفت دوست بسیار مهربان و بزرگوار دارم و همین‌ها مرا بس است تا احساس خوشبختی کنم در نزدیکی ۶۹ سالگی. درباره‌ رغبت به نوشتن به زبان دیگر، راستش اگر می‌خواستم هم دیگر در ۵۰ سالگی شروع به ‌آموختن و بعدتر، آن‌هم مثلاً نوشتن به‌ انگلیسی، امری محال به ‌نظر می‌‌رسید. به‌‌خصوص برای همچو منی که ــ جای دیگری هم گفته‌‌ام ــ هنوز در رؤیا/ کابوس‌هایم، جغرافیا هنوز ایران ست و همه هم به‌‌ فارسی حرف می‌زنند.

آقای بیجاری از ادبیات ایران در خارج از کشور بفرمایید؟ چقدر آثار تازه نامش به گوش می‌رسد؟ چقدر می‌شناسدشان؟ اصلاً چه‌ قدر باید امید داشته باشیم که می‌توانیم قد علم کنیم؟

واقعیتش این است که، اگرچه اطلاعات من در این زمینه ممکن است آن‌قدرها  به روز نباشد؛ اما ازآنجاکه فکر نمی‌‌کنم در خانه‌ ادبیات فارسی و برآینده‌ایش مرزبندی‌های جغرافیایی، در سیر تحولاتش نقش خیلی ملموسی داشته باشد، من فکر می‌‌کنم، ادبیاتی که در خارج از ایران نوشته می‌‌شود هم در ادامه‌ همان پاسخ به‌‌همان ادبیاتی است که در ایران نوشته می شود و بسا که برعکسش هم صادق باشد ــ یعنی در این زمینه، آن‌قدرها جغرافیایی که آن آثار در آن خلق‌شده مهم نیست که خود آن ادبیات.

ممکن است فضاهای مطرح‌شده یا شخصیت‌هایی که در آن نوشته‌‌ها زندگی می‌‌کنند متفاوت باشند یا چگونگی تأثیرپذیری نویسندگان آن آثار از فضای پیرامون و یا مثلاً موارد و مشکلاتی که یک نویسنده‌ ایرانی برای انتشار اثرش در ایران با آن درگیر ست و مثلاً کسب مجوز و... به همان نسبت، نویسنده‌ ایرانی هم در خارج از ایران، به‌‌نوعی با مشکل کمبود مخاطب مواجه است.

در یک پروسه‌ طولانی و تاریخی و با گذر زمان، همه‌ آن این آثار در یک مجموعه دیده خواهند شد. و سرانجام بسا که هرچند به ‌عمر من قد ندهد؛ اما و سرانجام قصه ‌کوتاه و رمان فارسی معاصر ــ جدای آنکه در ایران و یا خارج از ایران منتشرشده باشند ــ به ‌جایگاه واقعی و در حد و اندازه‌‌هایی که حق ادبیات فارسی است دست پیدا خواهند کرد.

فقط باید یادمان باشد که برای نیل بدان آینده‌ مفروض، و در بستر زمان بسا که، ما راهی طولانی در پیش داشته باشیم در مقایسه با ادبیات حال حاضر دنیا و اینکه، بدیهی است ادبیات جهان نیز، درجا نمی‌زند تا ما به‌سادگی به برآیند کارهای آن‌ها نزدیک شویم.

 

برچسب ها: گفتگو با نویسنده، نویسنده، مصاحبه با نویسنده، بیژن بیجاری، مصاحبه با بیژن بیجاری، گفتگو با بیژن بیجاری، نویسندگان مهاجر ایرانی، مهاجرت، رمان تعداد بازديد: 1195 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز