گفتوگو : رضا حسینمردی
تحریریه زندگی آنلاین : دکتر هادی منافی یکی از چهرههای انقلابی و پایبند به ارزشهای اسلامی و انسانی است. حدود دو دهه از آشناییام با این مرد خستگیناپذیر میگذرد. شخصی که در کارنامه فعالیت خود همراهی و همکاری با چهرههای نامآشنا و خبر آفرین صدر انقلاب تاکنون را داشته است. کسانی که هستند و نیستند؛ آنان که نامشان در تاریخ نظام جمهوری اسلامی ایران ثبتشده است. شهیدان بهشتی، رجایی، باهنر و... . هادی منافی متولد 24 اسفند 1320 شهر تبریز است؛ دوران دبستان، متوسطه و دبیرستان را در تهران گذراند سپس برای ادامه تحصیل به ترکیه رفت. باوجود علاقهای که به رشته دندانپزشکی داشت در رشته طب پذیرفته شد و پس از گذراندن چندترم به وطن بازگشت و مدرک پزشکی عمومی خود را از دانشگاه علوم پزشکی تهران دریافت کرد. دوران تخصص جراحی را نیز در همین دانشگاه و زیر نظر پروفسور عدل از پایهگذاران صاحبنام جراحی ایران و در بیمارستان فیروزآبادی (شهرری) به پایان رساند و جراح عمومی شد. وی یکی از اعضای کابینه شهیدان رجایی و باهنر است که در دولتهای اول، دوم، موقت دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم بهعنوان وزیر بهداری و رئیس سازمان محیطزیست حضور داشت. اگرچه گرد پیری و کهولت سن بر پیکر دارد و به گفته خود "قراضه شده..." ولی با زبان سرخ از آن دوران و اتفاقات، خاطرات فراموشنشدنی فراوان دارد.
بیشتر بخوانید:
خاطرات خواندنی وزیر بهداری دوران دفاع مقدس ( قسمت اول )
بدترین شب زندگی شما چه شبی بود؟
یکی از بدترین شبها در طول زندگی من شب انفجار دفتر حزب بود ظرف چند ساعت تمام کسانی که میشناختیم شهید شده بودند، در آن شرایط همه مسئولان خدمت امام رسیدند من هم نزد ایشان رفتم برخلاف دستپاچگی همه امام بسیار خونسرد بودند از فقدان شهید بهشتی و دیگران اظهار تأسف میکردند اما حتی کوچکترین احساس ضعفی در چهره ایشان دیده نمیشد. آرامش امام در این شرایط به سایر نمایندگان مجلس و وزرای دولت منتقل شد؛ و همین موضوع باعث شد که دشمن نتواند از شرایط بعد از انفجار سوءاستفاده کند. شهید رجایی از من خواسته بود تا پیکر شهید بهشتی را ببیند و در آن زمان من موافقت کردم اما کارمان اشتباه بود چراکه منافقین سعی داشتند مسئولان را به سمت سردخانهها بکشانند و در آنجا ترورهای دیگری انجام بدهند.
اجساد شهدای هفتم تیر به جهت تهدیدات دوباره منافقین در بیمارستانها پخششده بود.
من به بیمارستان شفا یحیاییان رفتم آنها به من گفتند جنازهای در اینجا نیست. برادر دکتر لواسانی در این حادثه مجروح و خود دکتر لواسانی شهید شده بود پس از دیدن وی، ایشان به من اطمینان داد که اجساد را در بیمارستانها پراکنده کردهاند، من دوباره به بیمارستان شفا یحیاییان آمدم بازهم گفتند جنازهای اینجا نیست. به آنها دستور دادم در سردخانه را باز کنند؛ و دیدیم که چهار جنازه در آن بیمارستان نگهداری میشود.
من به شهید رجایی پیغام دادم و او به بیمارستان آمد. وقتی شهید رجایی پیکر شهید بهشتی را دید بسیار متأثر شد. شهید رجایی هیچگاه تحت تأثیر اتفاقات قرار نمیگرفت؛ و آثار نگرانی در چهرهاش پیدا نمیشد اما بعد از دیدن پیکر شهید بهشتی دیگر توانایی ایستادن روی پای خودش را هم نداشت. برایش یک صندلی آوردند تا روی آن بنشیند.
انفجار در دفتر حزب دلهای ما را محکمتر کرد در آن شرایط بود که ما فهمیدیم نباید هیچ هراسی به خود راه بدهیم. حتی در آن زمان برای من حلشده بود که ممکن است این اتفاق برای من هم بیفتد. هیچ هراسی از مرگ وجود نداشت بعدازاین جریان بسیاری از مسئولان اعم از کابینه دولت با محافظ تردد میکردند؛ اما من هیچگاه با محافظ جایی نرفتم در آن زمان من تنها یک راننده داشتم و یکی از نیروهای سابق ارتش نیز بهعنوان محافظ کنار من بود اما من هیچگاه از او نخواستم بهعنوان محافظ مرا همراهی کند و تنها با راننده خود تردد میکردم.
چرا محافظ بیشتر و فراگیرتری نداشتید؟
حتی به من پیشنهاد استفاده از ماشین ضدگلوله دادند اما من نپذیرفتم. اعتقاد من این بود که بالاترین محافظ انسان خداوند است و اگر قرار باشد مشکلی پیش بیاید باوجود 10 محافظ نیز این اتفاق میافتد.
از زمان انفجار دفتر ریاست جمهوری و شهادت شهید رجایی و باهنر بگویید. چه اتفاقی افتاد و شما چگونه مطلع شدید؟
یادم میآید انفجار حوالی بعدازظهر رخ داد من برای بازدید از یکی از بیمارستانها رفته بودم درراه برگشت به وزارتخانه نزدیک تقاطع حافظ و جمهوری بودیم که صدای انفجار را شنیدم و به راننده گفتم به آن سمت حرکت کند. وقتی به آنجا رسیدم بیتابیهای پسر شهید رجایی را دیدم که بسیار ناراحتکننده بود هنوز جنازهها را بیرون نیاورده بودند اما پسر شهید رجایی مرتب گریه و ناله میکرد. برای من خیلی سخت بود که پیکر شهید رجایی را ببینم و شناسایی کنم اما چاره دیگری نداشتم. در آن شرایط با خود میگفتم حتی اگر پدر آدم هم بمیرد باید بر سر جنازهاش حاضر شد و با این تصورات خودم را تسکین میدادم.
بیشتر بخوانید:
نگاه جنسیتی به مدیریت ممنوع (قسمت اول )
چگونه پیکر شهید رجایی را شناسایی کردید؟
پیش از وزارت، گاهی کارهای دندانپزشکی هم انجام میدادم و یکی از دندانهای شهید رجایی را برای او درست کرده بودم؛ هنگامیکه من به محل انفجار رسیدم جنازهها به حدی سوخته بود که اصلاً قابلتشخیص نبود اما در آن شرایط من از روی دندانی که برای شهید درست کرده بودم آن را تشخیص دادم.
شناسایی شهید باهنر راحتتر بود؛ و پیکر ایشان تا حدود زیادی قابلتشخیص بود. در آن موقع تنها دو جنازه با شدت سوختگی بالا وجود داشت و شناسایی شهید باهنر و شهید رجایی ازآنجا اهمیت داشت که عدهای اصرار میکردند که کشمیری (عامل بمبگذاری) هم در این حادثه شهید شده است و یکی از آن جنازهها متعلق به کشمیری است اما بعد از شناسایی این دو بزرگوار همان افراد خاکسترهای اطراف صندلی کشمیری را در یک پلاستیک ریخته و در تابوت گذاشته و فریاد کشمیری شهادتت مبارک سر دادند در آن شرایط هیچکس متوجه نشد که در آن تابوت تنها خاکستر است و جنازهای وجود ندارد حتی من این موضوع را بعداً متوجه شدم و وقتی بالای سر شهید رجایی و شهید باهنر رسیدم آنها تابوت کشمیری را برداشته بودند و کسی گمان نمیکرد که آن تابوت خالی باشد.
برخی در آن زمان معتقد بودند این افراد برای منحرف کردن افکار عمومی از اینکه کشمیری عامل بمبگذاری است این تابوت را ساختند؛ اما عدهای هم معتقد بودند این اتفاق از روی ناآگاهی رخداده است هرچند که هیچگاه این قضیه روشن نشد. شوک ناشی از شهادت رئیسجمهور و نخستوزیر آنقدر زیاد بود که هرگز به ذهن ما خطور نمیکرد جنازه کشمیری ساختگی باشد. چه برسد به اینکه متوجه شویم عامل بمبگذاری خود او بوده است. همه بعدازاین انفجار خود را باخته بودند من هم متأثر از این انفجار بودم؛ اما وقتی به انفجارهای قبلی فکر میکردم و به اینکه شهید رجایی به درجه شهادت رسیده است اندکی آرام میشدم.
منافقین در آن زمان حتی خود را به تشییعجنازه هم رسانده بودند و در حقیقت تشییعجنازه صوری برای کشمیری توسط منافقین انجام شد. هرچند تعدادی دستگیر شدند اما عامل اصلی بمبگذاری هیچگاه دستگیر نشد و همچنین کسانی که کشمیری را فراری دادند هرگز شناسایی نشدند.
اکثر بمبهایی که در آن زمان توسط منافقین منفجر میشد ابتدا توسط آنها کار گذاشته و بعدازآنکه از محل حادثه دور میشدند این بمب منفجر میشد. بمبی که کشمیری هم منفجر کرده بود به همین شکل عمل کرده و بعدها گفته شد کشمیری حین جلسه از دفتر نخستوزیری خارجشده است.
دو روز بعد از انفجار دفتر نخستوزیری مشخص شد جنازه کشمیری ساختگی بود. کشمیری فرد بسیار موجهی نشان داده میشد. بسیار معتقد و مذهبی خود را جلوه میکرد تا جایی که دو خودکار در جیب خود داشت که یکی شخصی و دیگری برای انجام کارهای بیتالمال بود.
کمی قبل از انفجار در دفتر نخستوزیری جلسهای در بیت امام بود که همه مسئولان خدمت ایشان میرسیدند در آنجا تیم حفاظت از امام بر اساس وظیفه خود همه افرادی که میخواستند وارد جلسه شوند را میگشتند. هنگامیکه نوبت کشمیری شد وی از این اقدام اظهار ناراحتی کرد و نگذاشت او را بگردند. تیم حفاظت هم به او اجازه وارد شدن به بیت امام را نداد. در این شرایط کشمیری جوری وانمود میکرد که گویا به وی برخورده است اما تیم حفاظت به ناراحتی کشمیری اهمیتی نداد و کشمیری هم باحالت قهر اعلام کرد اصلاً داخل جلسه نمیروم و بدون اینکه او را بگردند از بیت خارج شد.
حتی خود شهید رجایی بازرسی بدنی شد اگر هر فرد دیگری بهجز کشمیری این رفتار را نشان میداد شاید شکبرانگیز بود اما کشمیری فردی بسیار مذهبی و انقلابی جلوه میکرد. تا جایی که حتی شهید رجایی از تیم حفاظت خواست او را نگردند و بگذارند او وارد بیت شود تا این قضیه حل شود اما تیم حفاظت قبول نکردند. البته این رفتار شهید رجایی ناشی از ادب و متانت او بود چراکه او بسیار باادب و بااخلاق بود و هیچگاه کوچکترین بیاحترامی به کسی نمیکرد. آموزشهایی که منافقین توسط سرویسهای جاسوسی دیده بودند در کنار بیتجربگی نیروهای انقلابی باعث شده بود که فعالیتهای آنها راحتتر پیش برود و خسارتهای بیشتری به انقلاب وارد کند.
شهید رجایی به کشمیری شک نکرده بود؟
شهید رجایی هیچگاه به کشمیری و امثال او شک نمیکرد. حتی به او اعتماد هم داشت چراکه بارها همراه با او به بیت امام آمده بود. برخی در مورد کشمیری و شهید رجایی گفتهاند که شهید رجایی پشت سر کشمیری نماز میخواند اما اصلاً رفتار شهید رجایی به این شکل نبود، شهید رجایی به کسی تعلقخاطر نداشت اما با همه از روی ادب رفتار میکرد.
ادب شهید رجایی در برخورد باخدمه دفتر نخستوزیری همانگونه بود که با مسئولان و سران نظام برخورد میکرد و از همین رو هیچکس هیچ بیاحترامی از جانب شهید رجایی ندید.
زمانی که شهید رجایی در دفتر بود حتی برای خرید نان سنگک هم خودش به آنطرف خیابان میرفت و میخرید. حتی یکبار که یک نفر او را شناخته بود و مرتب به او احترام میگذاشت که این موضوع ایشان را بهشدت ناراحت کرده بود.
یکبار هم شهید رجایی در جلسهای بود و یکی از کارمندان زندان اوین با دفتر او تماس گرفته و گفته بود با فلانی کاردارم. بعد از اتمام جلسه به شهید رجایی میگویند فردی از زندان اوین با شما کار داشت. شهید رجایی به دفتردار خود میگوید اوین را بگیرد. وقتی با آنجا ارتباط برقرار میکند مسئولان آنجا میگویند این فردی که شما سراغش را میگیرید یک فرد ساده است و چرا شما وقت خود را برای صحبت با او میگذارید؛ اما شهید رجایی میگوید مهم نیست مهم این است که او با من کار داشته؛ و تا وی را پیدا نمیکرد و از کار او مطلع نمیشد دفتر خودش را ترک نمیکرد. رجایی دارای شخصیت فرهنگی بود و به همین خاطر به همه احترام میگذاشت. تا جایی که امام خمینی (ره) درباره شهید رجایی میفرمایند: عقل شهید رجایی از علمش بیشتر بود. همین موضوع گویای این است که شخصیت شهید رجایی تا چه اندازه قابلاحترام بوده است.
شهید رجایی به بیتالمال بسیار حساس بود یکبار به همراه او به مشهد رفتیم در آنجا در نهارخوری امام رضا چندین نوع غذا روی میز چیده بودند، چند نوع خورش، چند نوع سوپ و غذاهای دیگری در سفره دیده میشد که شهید رجایی بهمحض دیدن این غذاها ازآنجا خارج شد و بر سر میز ننشست. من همپشت سر او بیرون آمدم و علت را از او جویا شدم که چرا در جلسه نماند؟ شهید رجایی گفت آیا اینهمه غذا بر سر یک سفره گناه نیست؟ درحالیکه تعداد زیادی از مردم گرسنه هستند نشستن بر سر سفرهای بااینهمه غذا گناه است.
شهید رجایی عادت داشت هرکجا که غذا زیاد بود یا ریختوپاشی صورت میگرفت در آنجا حاضر نمیشد. امروز ارزشها تغییر کرده است. مسئولان باافتخار داراییهای خود را به رخ مردم میکشند.
از یک دورانی به بعد دیگر قبح این مسائل شکست و تجملگرایی ارزش شد؛ اگر شهید رجایی زنده بود هیچگاه وزیری انتخاب نمیکرد که تجملات را برای خود ارزش بداند. شهید رجایی فردی مستقل در بحث اداره دولت بود و این استقلال در کنار تبعیت محض از ولایتفقیه و امام خمینی بود؛ اصلاً شهید رجایی قابلمقایسه با میرحسین موسوی نبود؛ میرحسین موسوی و شهید رجایی دونقطه در مقابل هم بودند.
چه اقداماتی در مدت تصدی شما در وزارت بهداری انجام شد؟
اقدامات زیادی صورت گرفت؛ همه تلاشمان این بود که کارها به نحو احسن پیش برود و صحبتهای امام همواره دستور کارمان قرار میگرفت. درجایی آمدند وزارت بهداری را با دانشگاه (وزارت علوم) یکی کردند که کار اشتباهی بود چراکه کار درمان با آموزش دو چیز جدایی است و نباید دانشجو را قبل از آموزش کامل وارد محیط درمان کرد. باید دانشجو را خوب تربیت کرد و به او آموزشهای لازم را داد که وقتی وارد مرکز درمانی میشود بهخوبی بتواند کار درمان را انجام دهد. درمان باید بر عهده وزارت بهداشت و آموزش بر عهده وزارت علوم باشد و این راه اضافه کردن پزشک در کشور نیست. هرچند در حال حاضر دیگر نیازی نداریم از کشورهایی مانند هند یا پاکستان دکتر وارد کشور کنیم. تا سال 63 که از وزارت بهداری بیرون آمدم، چندین سمت داشتم. کارهایی که مشکل داشت به من میسپردند. من قریب 10- 12 سال محیطزیست بودم. محیطزیستی که هیچکس آن را قبول نداشت و میخواستند آن را به نفع خود بدزدند و بروند.
اوضاع آن سالها ازنظر محیطزیست چگونه بود؟
دکتر تقی ابتکار پدرخانم معصومه ابتکار از آبان 58 تا اسفند 59 ریاست سازمان را عهدهدار بود. خدا رحمتش کند. نخستوزیر وقت هم که من را از وزارت بهداری کنار گذاشت، فکر کرد من بروم آنجا که آن سازمان به دست من بسته شود. من دیدیم یکی از جاهایی که خیلی برای مملکت لازم است محیطزیست است. الان این آپارتمانهایی که ساختند ازاینجا دارد به تمام کوههای تهران وصل میشود، آن زمان همه اینها کوه دیده میشد تا اینکه همینطور رفت به بالا رسید.
اصلاً محیطزیست رئیسی میخواهد از آن گوشه مملکت تا این گوشه مملکت مرتب برود و بیاید. من زمانی که محیطزیست بودم هیچوقت اینجا نبودم و همیشه از سر مرز تا آن سر مرز میرفتم. حتی جایی که ماشین نمیتوانست برود با اسب میرفتیم.
بعد در کابینه آقای هاشمی هم علاقهای نداشتم که وزیر بهداری باشم چون میدیدم که حضورم در محیطزیست بسیار مفیدتر است. هنگامیکه من وارد سازمان شدم مشکلات فراوانی در بخش محیطزیست کشور وجود داشت ولی این سازمان را احیا کردم. پیش از من چند نفر دیگر به این سازمان رفته بودند تفکر آن زمان، محیطزیست را یک کار لوکس میدانست. آنجا برای یک عده نون دونی بود. به نظر من محیطزیست کاری اداری و دفتری نبود و نیست در آن زمان من موظف بودم و برای رسیدگی به مشکلات زیستمحیطی هرروز کشور را بگردم، تمام تلاش ما حل بحرانها بود و البته کمک و لطف خدا شامل حال ما میشد و کارمان را بهخوبی انجام میدادیم اما الآن که مشکلات کمتر شده است خودمان بحران درست میکنیم بهطوریکه الآن خودمان محیطزیست را تخریب میکنیم.
بیشتر بخوانید:
نگاه جنسیتی به مدیریت ممنوع (قسمت دوم)
چرا بعد از دولت ششم دیگر در کابینه حضور نداشتید؟
من کارهای زیادی انجام میدادم هرچند که وزیر نبودم اما هیچگاه علاقهای به داشتن مسئولیت نداشتم.
دیگر از من نخواستند به آنها کمک کنم و من هم خوشحال بودم که مسئولیتی بر عهده من نخواهد بود. در آن زمان برای من مهم نبود که مسئولیتی داشته باشم یا نه اگر میخواستند میگفتیم تکلیف است و اگر هم نمیخواستند دستبوس آنها بودیم که تکلیف را از دوش ما برداشتهاند.
آخرین صحبتهایی که امام (ره) داشتند را به یاد دارید؟
امام در آخرین فرمایشات خودشان که بنده از ایشان شنیدم این بود که میگفتند: مردم به داد خودتان برسید؛ اگر به شما ظلم کردند تقصیر شماست و شما باید جلوی ظلم بایستید.
امام تا آخرین لحظه میگفتند این نهضت ادامه دارد و به مردم سفارش میکردند هرکجا دیدید خلاف انقلاب اسلامی عمل میشود جلوی آن بایستید و تسلیم نشوید. خیلی دلم میخواست شرایط بهتر از این بود یعنی نسل جدید بتواند مقایسهای میان زمان شاه و زمانی که امام انقلاب اسلامی را پایه نهاد قائل شود؛ هیچوقت این جمله از امام را فراموش نمیکنم که به مردم میفرمودند شما باید خودتان را نگهدارید و اگر خودتان را نگه ندارید میافتید. امام همواره میگفتند این انقلاب برای شماست پس حفظ آن نیز بر عهده شماست اگر این انقلاب را حفظ نکنید قطعاً آن را از دست شما میگیرند.
شما یکی از شاگردان پروفسور عدل بودید. او به شما چه آموخت؟
او به من اخلاق در طبابت و جراحی آموخت. او همیشه در کنار شاگردانش مشغول آموزش دادن بود. در جراحی عمومی همهچیز به ما آموزش داد. آن سالها که مانند الان رشتهها به این صورت جدا و فوق تخصصی نبود. جراح عمومی همه جور جراحی انجام میداد. پروفسور عدل شخصاً بر سر بالین بیماران خود حاضر میشد و به طبابت میپرداخت.
شما پایهگذار انجمن هیپنوتیزم ایران هستید. در این خصوص چه کردید؟
اوایل انقلاب هیپنوتیزم را باهدف آموزش به پزشکان و به جهت استفاده در بیماران آموختم و سعی کردم به همکارانم آموزش دهم. مواردی از جراحی را نیز با استفاده از هیپنوتیزم بهطور موفق در بیمارستان مهر آموزش دادیم.
قطع عضو در بیماران دیابتی بدون بیهوشی همچنین تعویض پانسمان بیماران سوخته که درد فراوانی دارد را تحت هیپنوز انجام دادیم که نتایج خوبی داشت و مدارک علمی آن ثبت و ضبطشده است ولی به دلیل مداخله برخی افراد سودجو بهمنظور کسب درآمد و استفاده تبلیغی از این روش، دیگر حمایت نشد.
میتوان از هیپنوتیزم بهعنوان جایگزین بیهوشی توسط افراد قابلاعتماد و دورهدیده که پزشک نیز هستند در برخی عملهای جراحی استفاده کرد. این کار نیاز به افرادی شایسته و دارای صلاحیت دارد و بعد از بیمار شدن و کسالت من این روش بهنوعی رها شد.
الان چه میکنید؟
الان هفتهای چند روز به دفترم در بیمارستان مهر که از قدیمیترین و شاید بتوان گفت اولین مریضخانه خصوصی ایران است میروم و از صبح تا عصر آنجا هستم. چند سال است به دلیل کسالت کارهای وسیع جراحی نمیکنم ولی کارهای کوچک انجام میدهم.
مهمترین آرزوی شما چیست؟
آرزوی من این است که آدمهای خوبی باشیم. بنده خوب خدا باشیم تا خداوند از ما راضی باشد.