Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
جمعه 2 آذر 1403 - 13:11

6
تیر
گنجشک تنها

گنجشک تنها

صبح، یک گنجشک تنها زیر درخت ایستاده بود. من پیش او رفتم و گفتم: «گنجشک کوچولو چرا تنها ایستاده‌ای؟ برو روی درخت و با دوستانت بازی کن». گنجشک گفت: «آخر، تو هم تنها هستی».

داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصويرساز: سحر حقگو

 

صبح، یک گنجشک تنها زیر درخت ایستاده بود. من پیش او رفتم و گفتم: «گنجشک کوچولو چرا تنها ایستاده‌ای؟ برو روی درخت و با دوستانت بازی کن».

گنجشک گفت: «آخر، تو هم تنها هستی».

من زود گفتم: «تو چه مهربانی! بیا با هم بازی کنیم».

بعد دو تایی روی پاهای‌مان پریدیم و خندیدیم. صدای خنده ما خیلی بلند بود.

یک دفعه گنجشک‌های روی درخت هم با صدای بلند جیک جیک کردند و به طرف ما پریدند.

صبح، حیاط ما پر از صدای شادی و خنده بود. چون دیگر هیچ کس تنها نبود.

 

برچسب ها: داستانک، سرگرمی کودک، داستان کودکانه، قصه شب، داستان کوتاه کودک، داستانک کودک، قصه کودکانه، قصه کوتاه تعداد بازديد: 779 تعداد نظرات: 0

نظر شما در مورد این داستانک چیست؟

فیلم روز
تصویر روز