داستانک: فریبرز لرستانی «آشنا»؛ تصویرسازی: مرضیه صادقی
دیشب ماه افتاد توی حوضِ خانه ما. من ماه را برداشتم.
با خوشحالی پیشِ مادرم رفتم و آن را به او نشان دادم و گفتم: «مادر، مادر، این مالِ تو».
مادر لبخند زد.
موهایم را ناز کرد.
ماه را هم ناز کرد.
بعد من و ماه را توی سینهاش گرفت و برای ما لالایی خواند.
بیشتر بخوانید:
لالایی: حبه قند
لالایی: لک لک
لالایی
لالایی: خنده های تو
لالایی باران
لالایی بابابزرگ
لالایی