الهام شوقی؛ گوینده و نویسندهی رادیو
سپهر! تو، کم پیش آمده، مرا آزرده کنی! و من پذیرفتهام که، هر آزردگی، هر اشتباه، سر آغازِ مجادله نیست!
برای همین، آزردگیها در زندگیِ ما، آن غولهای ترسناکی نبودند که یکباره همه چیز را نابود کنند؛ و چه بسیار که آزردگیهای مختصر بهانهی دلجوییِ دوباره بود وُ برگشتنِ دوباره به هم.
سپهر! این تلاشِ زیبایی بود، وقتی به جبرانِ مراقبتی که نکردیم از دلِ هم، با دلِ هم راه بیاییم تا حالش بهتر شود همیشه فکرِ ساختن، فکرِ آرام بخشی است.
تنها در ساختن وُ هموار کردنِ راهِ پُر دستانداز است که یاد میگیریم برای چیزهایی که ساختهایم، ارزشی بهقدر دل بگذاریم.
سپهر جان!
به اندازهی همهی روزهای زندگی مشترکمان از تو ممنونم.
ممنون که تیرگیها را با فانوسهای درونِ قلبت روشن کردی!
ممنونم، که همیشه بهموقع رسیدی حتی پیش از از قضاوتهای زودهنگام من.
سپهر! با هم نترسیدن با هم بزرگ شدن باهم برای لحظهها زیباترین ترانه را سرودن خودِ زندگیست.
ریحانه!
از کوه، کاه نساختن، خطِ قرمزِ ما در این خانه است؛ و تو، انصافاً، هرگز به این خط نزدیک نشدی.
حواسم بود که، با کوچک جلوه دادنِ مشکلات، سختیهایشان را میگرفتی که من در فضای بهتری، حلشان کنم!
و ریحانه تو خوب میدانی بزرگ کردنِ چیزهای بیاهمیت، آغازِ ترسهای تازه است.
ترسِ از دست دادن افتادن دور شدن تنها شدن. یارِ نازنینم! تلاش تو بر من پوشیده نیست.
نگفتنهایت که دردی درون تو لانه کرده. سکوتهایت که یعنی زمان بدهیم برای عبور از پیچ و تابِ حادثه.
اینها کم نبوده و نیستند ریحانه! اینها، سرمشقهای بی معلمِ ما هستند که پُرشان کردیم در دفترِ تکالیفِ اصلیمان.
ریحانه! باید اعتراف کنم درست برخلاف قانونِ این خانه من خیلی وقتها، به خطِ قرمزِ از کاه کوه نساختن نزدیک شدم.
از آن کوه بالا رفتم. و اگر ترازوی ِ تو نبود اگر تعادل تو در این زندگی نبود از یاد میبردم، که ما قویتر از هر چیزی هستیم، که بخواهد در خودش هضممان کند.
قویتر هستیم چون با همیم؛ و با هم بودن، شادانهی زندگیِ با توست.