رسول صفایی – الکتروکاردیوگرافیست
تحریریه زندگی آنلاین : وقتی شعر شاعران را مطالعه میکنی گویی هرکدام در زمان خود تنها دانشورانی بودهاند که با لحن شاعرانه برخی حقایق را رونمایی میکردند. البته شعرای امروز ما هم حقایقی را بازگو میکنند که بهراستی شنیدنی و ستودنی است، اما بهطورکلی تمامی انسانهایی که هنر شاعری در وجودشان شعله افروز است در هر زمان و مکانی باشند حقایقی را بیان میکنند که شایسته خواندن و شنیدن و لذت بردن است.
دریکی از روزهای عید نوروز فتحعلیشاه قاجار به عمارت نگارستان رفت که البته فصل بهار بود و شکوفهها و درختان تازه زیبا شده بودند با مشاهده آن مناظر این مصراع را فیالبداهه ساخت:
روز عید است و به هر شاخه نم باران است
ولی هرچه کوشید نتوانست مصراع دوم را بگوید. یکی از ملازمانش یکی از زندانیان را که طبع شعری داشت حضور ایشان آورد. فتحعلیشاه دوباره گفت:
روز عید است و به هر شاخه نم باران است
و شاعر زندانی بلافاصله گفت:
روز بخشیدن تقصیر گنهکاران است
و البته با سرودن این مصراع به دستور فتحعلی شاه از زندان آزاد شد.
بیشتر بخوانید:
اختر چرخ ادب
آموزش الفبای ادب به کودکان
در کتاب بهشت سخن که بهوسیله دکتر مهدی حمیدی تنظیم و منتشرشده دو بیت شعر را آورده که بنا به نوشته ایشان گوینده این رباعی معلوم نیست و شاید از شعرای قرنی باشد که مثلاً سلطان محمود غزنوی میزیسته است:
گفتم صنما پیشه تو؟ گفت : ستم
گفتم نگری به عاشقان؟ گفتا : کم
گفتم به درم بوسه دهی؟ گفت: دهم
گفتم به جز از بوسه دهی؟ گفت: نعم
شماره اسفندماه ماهنامه دنیای بازنشسته، متن شعر آقای رسول صفایی به اشتباه چاپ شد که در این صفحه از مجله اصلاحیه شعر فوق به چاپ می رسد:
گر توانی به هنر روی بیاور که هنر
فرق چندان نبود بین هنرها لیکن
آنکه موسیقی و آواز کند روحش شاد
آن یکی عاشق نقاشی و تصویرگری است
خط خوش مظهر زیبایی و فرهنگ بود
چونکه نقاشی و خط جلوه کند در دل کس
آنکه تصویرگر و آنکه گزارشگر شد
وانکه کاریکاتور و فیلم به اکران ببرد
اهل آرایش و پخت و پز و انواع دگر
صنعت کاشی و هم گچبری و طرح بنا
قالی و فرش و گلیم و هنر دست بشر
هنر گفتن و گویندگی و لحن و سخن
راستی موسیقی و شعر و هنرهای دگر
باشد این لطف و کرامت از خداوند رحیم
بیشتربخوانید:
شاعر و شعر و شعور
هدیه باشد ز خداوند بدین نوع بشر
هر کسی میطلبد سروی و باغی و چمن
مطمئن باش که فردوس برین جایش باد
بوم و رنگست که او کشته این عشوه گریست
درّ یکتای هنر گوهر صدرنگ بود
رنگ زیبای هنر شاد کند روح و نفس
وانکه در صحنه حکایتگر و بازیگر شد
از یکی قصد دل از دلبر و جانان ببرد
سینهاش جای مدال است و زند تاج به سر
میبرد روح لطیف همه را سوی سما
با تراشیدن هر شیئی مثالش چو حجر
کاش میشد برسد این دو هنر بر تو و من
نکتههائی است که هرگز تو هم از یاد مبر
تا که بر درگه او عرض مناجات بریم
ابوالحسن علی بن جولوخ مشهور به فرخی سیستانی و از قصیدهسرایان معروف عصر غزنوی است که درباره عاشقی این ابیات را دارد:
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی
خوشا با رفیقان یکدل نشستن
بهم نوش کردن می ارغوانی
بهوقت جوانی بکن عیش، زیرا
که هنگام پیری بود ناتوانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشد
دریغ است از روزگار جوانی
احمد بن قوص بن احمد که البته شهرتش بسیار هم مشهور است منوچهری دامغانی است. اشعار فراوان دارد ولی در مورد پاییز و فصل خزان که اکثراً شعرا دربارهاش حرفهایی زدهاند. منوچهری اینگونه میسراید که البته فصلی از شعر اوست:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ وزان است
گویی بهمثل پیرهن رنگرزان است
دهقان به تعجب سرانگشت گزان است
کندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
تا فرصتی دیگر