رسول صفایی – الکتروکاردیوگرافیست
تحریریه زندگی آنلاین : سخن بهتر از نعمت و خواسته
سخن بهتر از گنج آراسته
سخن مر سخن گوی را سایه بس
سخن بر تن مرد پیرایه بس
سخن مرد را سر بگردون کشد
سخن کوه را سوی هامون کشد
در اولین فرصتی که به دست آمده این چند بیت را از « عیوقی» نخستین ناظم داستان( ورقه و گلشاه) که در عهد محمود غزنوی میزیسته آوردیم تا مقام شعر و سخن را از زبان یکی از شاعران عهد قدیم وصف کرده باشیم:
اما اگر به سخن و شعر و دیگر یافتههای ادب بپردازیم کجاست عمر درازی که بتوان به زندگی و شعر شاعران بلند پایه این سرزمین پرداخت. اما نخستین شاعری که هر ایرانی به او عشق میورزد و به نام او و به شعر او فخر میکند، خواجه شیراز است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
و آیا بهراستی (سخن عشق) آنچنان پهنه گستردهای را پوشانده است که نه تنها تاکنون، بلکه تا ابد عاشق
و معشوق و آنانکه با عشق همنشین هستند را زیر بالوپر شیدائیش بکشاند و تا جهان باقی است سرگرم کند؟
البته حافظ هم آنچنان خودشیفته نبود که تنها به ایده و خواسته خودش متکی باشد
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
و از انجا که درک مفاهیم شعر حافظ چندان هم ساده و آسان نیست
باید بپذیریم که:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
ابوبکر محمد بن علی سرخسی مشهور به (خسروی)شاعر قرن چهارم هجری که بیشتر اشعار غنایی و مدحی سروده زبان حالش این است:
دعوت من به تو ان شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دلی نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری
تا به هجر اندر بپیچی و بدانی قدر من
و آیا براستی وقتی عاشقی از معشوق خود چنان بیمهری و جفا میبیند مثل این شاعر اینچنین نفرین میکند؟
درباره شعر و سخن و غیره اینجا تنها اشارهای داریم به شعر (ادیب شهابالدین صابر بن اسماعیل ترمذی) مشهور به ادیب صابر:
نظم روان ز آب روان سینه را بهست
شعر روان ز جان و روان گداخته است
نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم
جانرا گداخته است و از آن شعر ساخته است
و آیا براستی آنکه شعر میسراید و با شعر خور و خواب دارد و با شعر زندگی میکند، هر انسان ساده و آرام و نافرهیخته میتواند باشد و یا به قول صابر جان را گداخته و از آن شعر ساخته است.
اما همان حافظ دلداده که از او یاد شد مفاهیم دیگری هم ارائه داده است و شاید با این چند بیت اشاره میکند که شعر سرودن کار هر بیکاره نیست.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
اما میر سید علی مشتاق اصفهانی هم که حدود سال (1101) هجری در اصفهان زاده شد اشعارش مضامین و مفاهیمی دلنشین دارد و البته به این نتیجه میرسیم که صدای سخن عشق را نه هرکسی به زبان میآورد و نه هرکسی میتواند به گوش بشنود و این زبان حال مشتاق است که در پایان این فرصت از او میشنویم:
درد دل ما که داستان دگر است
محتاج به تقریر و بیان دگر است
این قصه ز هر زبان بیانش ناید
افسانه عشق را زبان دگر است