Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
یکشنبه 15 مهر 1403 - 09:45

24
فروردین
یلدا و کُلوچه‌های مادربزرگ

یلدا و کُلوچه‌های مادربزرگ

دیشب شب یلدا بود. ما خانه بابابزرگ رفتیم. مادربزرگ یک عالمه کُلوچه کوچولو درست کرده بود. من با خوش‌حالی گفتم: «من کُلوچه‌های کوچولو را خیلی دوست دارم».

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرساز: مرضیه صادقی

 

تحریریه زندگی آنلاین : دیشب شب یلدا بود. ما خانه بابابزرگ رفتیم. مادربزرگ یک عالمه کُلوچه کوچولو درست کرده بود. من با خوش‌حالی گفتم: «من کُلوچه‌های کوچولو را خیلی دوست دارم».

مادربزرگ توی بشقاب من کُلوچه گذاشت و یک لبخند کوچولو زد. بابا بزرگ هم توی بشقاب من کُلوچه گذاشت و یک لبخند کوچولو زد. من با خوش‌حالی کُلوچه‌ها را خوردم. خیلی خوش‌مزه بودند. بعد به مادر بزرگ گفتم: «از این کُلوچه‌ها می‌دهی با خودم ببرم؟» مادر مرا نگاه کرد و لبش را گزید، اما پدرم لبخند زد. من فوری گفتم: «بابایی هم می‌خواهد».  رنگ صورت بابایی قرمز شد. مادر بزرگ گفت: «عزیزم، به بابایی و مادر جون هم کُلوچه می‌دهم». من به مادر نگاه کردم. مادر یک بوسه کوچولو برایم فرستاد.‌ من بوسه‌اش را با کُلوچه‌ام خوردم و گفتم: «وای خیلی خوب شد». مادربزرگ سرش را تکان داد چند بار گفت: «عزیز دلم. عزیز دلم».

بیشتربخوانید:

وقتی باد میرقصید

 

تعداد بازديد: 95 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست ؟

فیلم روز
تصویر روز