Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 - 02:00

29
آبان
وقتی باد می‌رقصید

وقتی باد می‌رقصید

وقتی باد توی حیاط آمد، چرخید و چرخید. لباس‌ها را روی طناب دید. لباسِ مادربزرگ گُل‌گُلی و قشنگ بود. باد هم مثلِ من از آن خوشش آمد. چون فوری آن را تنش کرد و هِی خودش را تاب داد. انگار داشت می‌رقصید!

نویسنده: فریبرز لرستانی «آشنا»

تصویرساز:  مرضیه هاشمی

 

تحریریه زندگی آنلاین : وقتی باد توی حیاط آمد، چرخید و چرخید. لباس‌ها را روی طناب دید. لباسِ مادربزرگ گُل‌گُلی و قشنگ بود. باد هم مثلِ من از آن خوشش آمد. چون فوری آن را تنش کرد و هِی خودش را تاب داد. انگار داشت می‌رقصید!

لباسِ مادربزرگ با رقصِ باد قشنگ‌تر شد. با خوش‌حالی توی اتاق رفتم و گفتم: «مادربزرگ، مادربزرگ، لباست دارد می‌رقصد»!

یک دفعه همه نگاهم کردند. مادربزرگ با اخم گفت: «امان از دستِ بچه‌های این زمانه»!

مادر لبش را گزید و پدر هم با اخم نگاهم کرد. من ناراحت شدم. فوری از اتاق بیرون رفتم. باد هنوز توی لباسِ مادربزرگ می‌رقصید و تازه دست هم می‌زد!

بیشتر بخوانید:

این پر کیه ؟

برچسب ها: شعر، داستان، داستانک، قصه، کتاب داستان تعداد بازديد: 109 تعداد نظرات: 0

نظر شما درباره این مقاله چیست؟

فیلم روز
تصویر روز