رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره
به تازگی خبری را در بین اخبار روانشناختی - اجتماعی خواندم که درباره سوق دادن و به نوعی مجبور کردن دانش آموزان دبیرستانی به انتخاب رشته تجربی درکشورمان بود!
این اجبار را والدین آنها تحمیل میکردند تا فرزندشان پزشک شود!
گرچه در مملکت ما سالها است که نسبت به رشتههای پزشکی احترام ویژهای وجود دارد، اما صحیح نیست که فرزندانمان را مجبور به تلاش و قبولی در رشتهای کنیم که به نظر خودمان رشته خوب یا پولساز یا مناسبی است.
همه ما در بین اطرافیانمان پزشکان بسیاری را سراغ داریم که حرفه پزشکی را دوست ندارند و آن را رها کردهاند و مشغول حرفههای دیگری شدهاند.
پزشکانی که به رغم زمانی طولانی که صرف تحصیل و حتی کارآموزی و گذراندن طرح کردهاند، اما این رشته را بوسیده و کنار گذاشتهاند. البته این تنها پزشکان نیستند که گاهی رشتهشان را دوست ندارند.
بسیاری از مهندسان، معلمان، کارمندان و ... هم هستند که از کارشان لذت نمیبرند، آن را دوست ندارند یا از انجام آن خسته شدهاند.
در واقع چنین افرادی با آن که در عبور از سد کنکور موفق بودهاند و با آن که از دانشگاه هم فارغالتحصیل شدهاند، اما در ادامه راه موفقیتی کسب نکردهاند و گویی عمر خود را در راه رشتهای که هرگز دوستش نداشتهاند تلف کردهاند.
چنین افرادی نه تنها شکست و ناکامی را تجربه میکنند بلکه هرگز نمیتوانند برای جامعه خود نیز فرد موثر و کارآمدی باشند.
آموزش کشف کردن
اگر پدر و مادری واقعا به فکر فرزند خود هستند و میخواهند فرزندشان از زندگی لذت ببرد و فردی موثر در جامعه باشد و موفقیت راستین را تجربه کند، به جای تحمیل کردن رشته یا حرفهای خاص، لازم است به فرزند خود بیاموزند که کشف کند برای چه کاری ساخته شده است و خود آنها هم در این کشف به او کمک کنند.
منتها متاسفانه، اکثر والدین حوصله یا دانش کافی برای کمک به انجام این کشف را ندارند و ترجیح میدهند راه سادهتر یعنی تحمیل و اجبار را در پیش بگیرند!
راهی که متاسفانه به بیراهه میرود و موفقیت پایداری را برای فرزند آنها رقم نخواهد زد.
حداقل بیایید ما از این دسته از مادر و پدرها نباشیم و کمی شهامت به خرج بدهیم و فرمول ثابتی را که همه از آن استفاده میکنند و به بیراهه میافتند مورد استفاده قرار ندهیم. در عوض به موفقیت پایدار فرزندانمان بیندیشیم.
نقاط قوت و نقاط ضعف
شاید گاهی ناله درونمان را میشنویم كه میگوید «این كار را دوست ندارم؛ خسته شدم از بس ...؛ چرا مجبورم هر روز همین كار را انجام بدم؟
كی بالاخره چیزی را كه دوست دارم پیدا میكنم؟ ...» و جملاتی شبیه این كه گاهی تكرارشان، نغمه دائمی زندگی فرد میشود.
آیا هیچ وقت از خود پرسیدهایم آنهایی كه موفق میشوند و موفقیتشان پایدار و روز افزون است، چه ویژگیهایی دارند و چه چیزی آنها را از بقیه متمایز میسازد؟ این افراد كه شاید بیشتر از 20 درصد افراد جامعه را تشكیل ندهند با بقیه یك تفاوت مهم دارند و آن این است كه انتخاب میكنند چه كاری انجام ندهند.
بیاطلاعی از توانمندیها و انجام درازمدت كاری كه دوستش نداریم در اكثر موارد چنان فرسایشی در ما ایجاد میكند كه گاهی خودمان هم تغییر شكل میدهیم!
به خود نگاه میكنیم و تنها تصویری مبهم از فردی میبینیم كه روزی رؤیاهایی بزرگ در سر داشت. گاهی دیگر حتی خودمان را هم نمیشناسیم.
همه ما نقاط قوتی داریم؛ تواناییهای منحصر به فردی كه مختص خود ما هستند. این نقاط قوت ـ هر چه كه باشند ـ مانند توانایی حل مسئله، دریافت شهودی، اعتماد به نفس، راستی و صداقت و ذهن تحلیلگر، ویژگیهای ذاتی ما هستند و نمیتوانیم آنها را سركوب كنیم. نقاط قوت ما، فعالیتهایی هستند كه نه تنها برای انجامشان استعداد داریم، بلكه با انجامشان قدرت بیشتری پیدا میكنیم.
هنگام به كارگیری آنها، احساس قدرت، اعتماد به نفس و خود بودن میكنیم. این نقاط قوت، خودشان، خود را تقویت میكنند.
اگر آنها را به حال خود گذاریم، به بهترین شكل ظهور میكنند، اما اگر سركوبشان كنیم به تدریج آنها را از دست میدهیم.
گاهی بعد از این كه به موفقیتی دست پیدا میكنیم، آنهایی كه از نقاط قوت ما اطلاعی ندارند، اصرار میكنند كه فرصتها و تقشهایی جدید را بپذیریم، البته بعضی از این فرصتها ممكن است براساس توانمندیهای ما باشند ولی اكثراً این طور نیست و ممكن است به شكست بینجامد.
رمز موفقیت پایدار این است كه بدانیم چه كارهایی توانمندیهای ما را به ظهور میرساند و چه كارهایی از این زاویه كمكی نمیكند و آنقدر انضباط و استحكام داشته باشیم كه این جور كارها را قبول نكنیم.
نقاط قوت به ما قدرت میدهند و نقاط ضعف ما را تضعیف میكنند. برای رسیدن به موفقیت پایدار باید این ضعفها را بشناسیم و بیرحمانه ریشهكنشان سازیم.
از این لحاظ، موفقیت، كمتر درباره جمع كردن و ساختن و بیشتر در رابطه با حذف و صیقل دادن است.
اكنون وضعیتی را به خاطر بیاوریم كه در آن وقایع مطابق میل ما پیش نرفتهاند.
بر این اتفاق تعمق كنیم و آن را تا حد امكان با جزئیاتش به خاطر آوریم. ببینیم كدام جنبههای این اتفاق تحت كنترل ما بودهاند؟
چه كاری باید میكردیم كه انجام ندادهایم؟ چه اشتباهاتی كردهایم كه اگر دوباره این واقعه پیش بیاید دیگر انجامشان نخواهیم داد؟ آیا قبلاً هم مرتكب چنین اشتباهاتی شدهایم؟
آیا میتوانیم به الگویی برسیم؟ آیا توان مشاهدهمان ضعیف است؟ یا اینكه میتوانیم ببینیم اما انرژی و توانایی عمل نداریم؟
آیا این اتفاقات ما را خسته، آزرده و بیانرژی میكنند؟ آیا آخر كار احساس خالی بودن میكنیم؟
موفقیت پایدار به این بستگی دارد كه بتوانیم درباره این وقایع تعمق كنیم، از آنها برای تشخیص چیزهایی كه ما را ضعیف میسازند كمك بگیریم و سپس تا حد امكان آنها را از زندگی خود حذف كنیم.
هر چه در این كار مؤثرتر عمل كنیم، موفقتر خواهیم بود. وقتی از ضعفهایی كه حركتمان را كند میكنند رها شویم، توانمندیها و نقاط قوت به طور كامل و با قدرت خود را نشان خواهند داد..
از همین حالا کودکان و نوجوانانمان را با این مفاهیم آشنا کنیم و به آنها کمک کنیم تا مسیر موفقیت پایدار را بپیمایند.