رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره
زن و شوهرهایی هستند که به دلایل متعددی بچه دار نمی شوند و نوزاد یا کودکی را به فرزندخواندگی میپذیرند.
از آن جا که در فامیل و اقوام، خیلی ها از این فرزندخواندگی با خبرند ممکن است بالاخره روزی به گوش فرزندخوانده برسد که فرزند واقعی مادر و پدر خود نیست.
در نتیجه این سوال همواره ذهن مادر و پدر را مشغول میکند که آیا لازم است واقعیت فرزند خواندگی به کودک گفته شود یا خیر؟ در این جا میخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم.
بیشتر متخصصان معتقدند که بهتر است واقعیت به فرزند خوانده گفته شود. چون اگر این کودکان واقعیت را از شخص دیگری مانند بچه های فامیل یا دوست و آشنا و همسایه و ... بشنوند، متاسفانه اعتماد خود را به مادر و پدر خود از دست میدهند.
از طرفی چون مادر خوانده دوران بارداری را نگذرانده است بعید است که توانسته باشد از اطرافیان پنهان کند که کودک یا نوزاد فرزند واقعی او نیست.
در نتیجه ممکن است هر کدام از اطرافیان خواسته یا ناخواسته، شوخی یا جدی چیزی جلوی کودک بگوید که برای او ابهام آمیز یا شکبرانگیز باشد.
چنین اطلاعاتی در زمان اختلافات یا مشاجرات فامیلی، حتی بیش از حالت عادی ممکن است دهان به دهان منتقل شده و سرانجام به گوش فرزند خوانده برسد.
در نتیجه بیشتر اطلاعاتی که کودک از طریق دیگران دریافت میکند، اطلاعات مبهم و ناصحیح است و در این حالات بهتر است موضوع فرزندخواندگی کودک به اطلاع وی برسد.
البته بعضی از صاحبنظران میگویند اگر وضعیت به گونهای است که مطمئن هستید کودک هیچ وقت در جریان قرار نخواهد گرفت، لزومی ندارد موضوع فرزند خوانده بودن وی افشا شود.
چه کسی باید حقیقت را به کودک بازگو کند؟
مناسب ترین افراد، پدر خوانده و مادر خوانده هستند. آنها کودک را بزرگ و تربیت کردهاند و به عنوان پدر و مادر، کاملترین و دقیقترین اطلاعات و همچنین بیشترین رابطه عاطفی را با کودک دارند.
بنابراین بهتر است پدر خوانده یامادر خوانده یا هر دوی آنها در زمان و مکان مناسب موضوع را به کودک بگویند. البته بهتر است قبل از اطلاعرسانی، با مشاور مشورت کنند.
در صورتی که احساس کردند قادر به این کار نیستند، میتوانند از سایر افراد خانواده (مثل پدربزرگ و مادربزرگ) یا از یک مشاور بخواهند که موضوع را مطرح سازد، در این وضعیت، حتما باید موضوع در حضور مادر خوانده و پدرخوانده به کودک گفته شود.
مناسبترین سن برای افشای فرزند خواندگی
به صورت کلی، بهتر است این موضوع هر چه زودتر بیان شود. به شرطی که سن و موقعیت کودک کاملا در نظر گرفته شود.
بچههای پیش دبستانی از نظر سطح شناختی در حدی نیستند که بتوانند مسئله فرزند خواندگی را درک کنند.
سن نوجوانی نیز به علت بحرانی بودن این دوره و حساسیت زیاد نوجوان، بدترین زمان در جریان قرار گرفتن فرزندخواندگی است.
بنابراین متخصصان معتقدند که مناسبترین سن بین 8 تا 10 سالگی است.
اگر کودک وارد سن نوجوانی شده و هنوز در جریان موضوع قرار نگرفته است، بهتر است تا سن بزرگسالی اطلاعرسانی به تعویق بیفتد.
نوجوانانی که در جریان فرزند خواندگی خود قرار میگیرند، دچار بحرانهای شدید عاطفی میشوند و امکان دارد که این مسئله تأثیرات بسیار مخربی روی تحصیل و روابط بین فردی آنها بگذارد.
همچنین در سنین نوجوانی، خطراتی مانند افسردگی شدید، خودکشی و پرخاشگری وجود دارد.
اما در سنین قبل از نوجوانی، عکس العملها قابل کنترل است و کودک راحت تر میتواند خودش را با وضعیت جدید (به عنوان فرزند خوانده) تطبیق دهد و زمان کافی برای پذیرش موضوع و کنار آمدن با این هویت جدید را نیز خواهد داشت.
در کل میتوان گفت که واکنشهای کودک در سنین قبل از بلوغ اثرات تخریبی کمتری نسبت به سن بلوغ دارد.
این را هم بگوییم که اگر نوجوانی از طریق افراد دیگر در جریان موضوع قرار گرفت و مسئله را با والدین در میان گذاشت چارهای جز افشای حقیقت نیست.
چگونگی بیان موضوع فرزند خواندگی
موضوع فرزندخواندگی را در چه زمانی با کودک هشت تا ده ساله خود مطرح کنیم؟
بهترین زمان بیان این موضوع، تابستان یعنی بعد از اتمام امتحانات خرداد ماه است.
چرا که یکی از مهمترین مسائل کودک در این سنین موضوع تحصیل است.
به همین دلیل لازم است زمانی را انتخاب کنیم که تأثیری در روند تحصیلی کودک نداشته باشد.
ابتدای تعطیلات تابستان، فرصت کافی برای تطبیق خود با موضوع را به کودک میدهد.
برای بیان این موضوع، مکانی خلوت و حتیالامکان بیرون از منزل مناسبتر است. مکانی که کودک در آن جا بیشتر احساس آرامش میکند.
پیش از بیان موضوع، کودک را آماده کنید. این کار میتواند شامل تقویت روابط و رفتارهای محبت آمیز، خرید هدیه، گفت و گو و تفریحات بیشتر در روزهای قبل باشد.
نکته مهم دیگر این است که قبل از این که بخواهیم موضوع را به اطلاع کودک برسانیم، باید بدانیم که کودک چه قدر از موضوع مطلع است.
گاهی پیش میآید که کودکان در زمان ناراحتی یا عصبانیت به والدین خود میگویند: من فرزند شما نیستم و شما دروغ میگویید، این گونه اظهارات اغلب به علت ناراحتی کودک از والدین است، اما در مورد این کودکان نباید به سادگی از موضوع بگذریم و لازم است از کودک بپرسیم که چرا چنین احساسی دارد؟ و با پیگیری معلوم کنیم آیا شخص دیگری مثلا کودکی از اقوام یا حتی فرد بزرگسالی صحبتی در این مورد با وی داشته یا خیر؟
به هر حال داستان را میتوان به شیوههای گوناگونی مطرح کرد، فقط باید قویا این نکته را در نظر داشته باشید، که کودک نسبت به والدین حقیقی خود تنفر پیدا نکند.
یعنی باید دقت کنید که بیان شما طوری نباشد که کودک حس کند والدین اولیه و اصلی، از روی عدم علاقه و بیتوجهی او را سر راه گذاشتهاند، یا به بهزیستی سپردهاند.
برای بیان موضوع بهتر است ابتدا در قالب یک داستان یا واقعیت بیرونی آن را مطرح کنیم.
به نمونه زیر توجه کنید
بیا برایت قصهای تعریف کنم. مادر و پدر مهربانی بودند که چند فرزند داشتند و همه آنها را خیلی دوست داشتند.
مادر بیمار شد اما با این وجود باز هم بچه دار شد و خدا به آنها یک نوزاد قشنگ و دوست داشتنی داد. یک زن و شوهر دیگر بودند که وضع مالی خوبی داشتند و مهربان بودند اما بچه دار نمیشدند، آنها آرزو داشتند که یک بچه داشته باشند بنابراین به آن خانواده پیشنهاد دادند که نوزاد را از آنها بگیرند و او را خوب تربیت کنند و قول دادند که از او مثل پدر و مادرش مراقبت کنند.
پدر و مادر آن نوزاد زیبا با وجود این که بچهشان را خیلی دوست داشتند به علت بیماری مادر به این کار راضی شدند. وقتی بچه بزرگ شد این زن و شوهر را به عنوان پدر و مادرخود میشناخت و چون پدر و مادر اصلی وی نمیخواستند که کودکشان اذیت شود و تربیت او دچار مشکل شود، و همچنین برای اینکه خودشان هم خیلی به فرزندشان وابسته نشوند دیگر هیچ تماسی نگرفتند و کودک آنها را نمیشناسد.
خانواده جدید، این نوزاد را بزرگ کردند، برایش لباس و نوشت افزار خریدند و او را به مدرسه فرستادند و خیلی او را دوست دارند ولی او نمیداند که آنها پدر و مادر واقعیاش نیستند.
به نظر تو بهتر است به او بگویند که آنها پدر و مادرش نیستند یا خیر؟ اگر تو به جای آن کودک بودی چه کار میکردی؟
به هر حال این داستان را میتوان به شیوههای گوناگونی مطرح کرد، فقط باید این نکته را در نظر گرفت که کودک نسبت به والدین حقیقی خود تنفر پیدا نکند.
میتوان به جای بیماری مادر، فقیر بودن آن خانواده را در آن زمان مطرح کرد. فوت مادر در صورتی که اتفاق افتاده باشد هم میتواند مطرح شود.
گرفتن بچه از بهزیستی را بهتر است در صورت واقعیت داشتن، در مرحله افشای حقیقت مطرح کرد.
به هر حال در قالب داستان یا یک نمونه فرضی، باید دلایل قانع کنندهای برای واگذاری کودک در نظر داشت.
دلیل قطع ارتباط والدین حقیقی با کودک هم باید قانع کننده باشد.
بیان حقیقت و پاسخ دادن به ابهامات و سوالات کودک
با در نظر گرفتن موقعیت مکانی، زمانی و عاطفی، موضوع را به طور دقیق و با ذکر جزئیات و بدون کتمان حقیقت بیان کنیم.
دلایل این که چرا پدر و مادر حقیقی کودک او را به این خانواده یا سازمانهای مشابه بهزیستی سپردهاند باید قانع کننده باشد.
اگر این خانواده هیچ گونه اطلاعی ندارند (مثل مواردی که بچه را از بهزیستی گرفتهاند) باید موضوعات قانع کنندهای را مطرح کنند که مثبت باشد، یعنی به گونه ای دلیل والدین اصلی را مطرح کنند که کودک متوجه شود که هر پدر و مادر دیگری هم بودند در این شرایط چنین کاری را میکردند.
همچنین برای قطع ارتباط والدین حقیقی وی هم باید دلایل مثبت و قانع کنندهای ارائه شود.
در روزهای بعد باید منتظر عکسالعملها و سئوالات گوناگون کودک باشید، واکنشهایی مانند گریه زیاد، قهر کردن، بیخوابی، عصبانیت، احساس تنفر از پدر و مادر خوانده ممکن است رخ دهد و وظیفه شما این است که با این وضعیت مدارا کنید.
کودک را در آغوش بگیرید، نوازش کنید و به او حق بدهید که ناراحت شده باشد. احساسات او را تأیید کنید، و خصوصا او را قضاوت یا محکوم نکنید و به پرسشهایش با حوصله جواب دهید.
در صورت بروز هر مشکلی بهتر است با روانشناس بالینی یا مشاور خانواده یا روانپزشک مشورت کنید.
به طور خلاصه مولفههایی که برای بیان موضوع فرزند خواندگی به کودکمان باید در نظر داشته باشیم عبارتند از
الف- زمان مناسب و سن مناسب
ب- مکان و موقعیت مناسب
ج- آماده کردن کودک
د - دانستن این که کودکمان از قبل چه چیزهایی درباره موضوع میداند.
ه- بیان کردن موضوع در قالب قصه و داستان باورپذیر و خوشایند
و- بازگو کردن حقیقت
ز- جوابگویی به واکنشهای احتمالی کودک