تحریریه زندگی آنلاین : تأکیددارند تصویری از آنها منتشر نشود و در متن گزارش نیز اسامی مستعار برایشان به کار ببرم. دلایلشان هم متفاوت است. "بهار" از ترس مردم نسبت به «HIV» و لزوم زندگی کردن با این بیماری در سکوت میگوید و "باران" از روزی میترسد که صاحبخانه درباره بیماریاش بفهمد و «آواره کوچهها» شود.
به گزارش ایسنا، بهار ۵۴ ساله و به گفته خودش تا پنجم دبستان بیشتر درس نخوانده است. اینکه چند سال است متوجه شده با «HIV» زندگی میکند را دقیق به خاطر ندارد.
روزی از روزهای تابستان به هوای درمان یک تب و لرز به بیمارستان میرود که پزشکان خبر از ابتلای او به «HIV» میدهند.
«آزمایش دادم و گفتن باید صبر کنید اینجا تا دکتر خودش با شما صحبت کنه. گفتم چی شده؟. گفتن دکتر خودشان به شما می گن. دکتر هم اومد و گفت "اچ آی وی" گرفتی.»
«داشتم سکته میکردم، اصلاً انگاری قلبم وایساد. به هم آبقند دادن و هی دلداری میدادن که خوب میشی اما من میگفتم دروغه» این اولین حس بهار به هنگام مواجهه با حقیقت ابتلا به «HIV» است. احساساتی که باعث شده از زمان اطلاعش نسبت به ابتلا به این بیماری تاکنون سه مرتبه خودکشی کند.
«فکرمیکردم پشه و مگس روی من بشینه و بعدش بره بچههام رو نیش بزنه، اون ها از منHIV می گیرن. دستشویی و حمام رو با وایتکس و جوهر نمک میشستم. نمی ذاشتم کسی تو رخت خواب من بره و دست به رخت خواب من بزنه. همهچیز رو جدا کرده بودم. آخه پسر کوچیکهام عادت داره غذای نصفه من، لیوان آب نصفه من و قاشق منو دهن بزنه. هی حرص میخوردم نکنه بچههام از من بگیرن. همین افکار باعث شد سه بار تا حالا خودکشی کنم. بعدش متوجه شدم فقط از راهدست زدن به خون و ارتباط جنسی این بیماری منتقل میشه. حتی یه بار دکتر به هم گفت "به خدا یه شکلات رو بذار دهنت بعد بده به من میخورم"، خیالم راحت شد از این راهها بیماریم منتقل نمیشه.»
بیشتربخوانید:
تغذیه در ایدز
خدا داند و بس
بهار دو بار ازدواجکرده، هر دو همسرانش فوتشدهاند و بهزعم خودش ابتلا به HIV یادگار همسر دومش است.
شاید ۳۶ یا ۳۷ ساله بوده که دو، سه سال بعد از فوت همسر اولش با اصرار اطرافیان ازدواج میکند.
«شوهر دومم اچ آی وی داشت. البته خدا داند و بس که از اون گرفتم یا از طرق دیگه مثل دندانپزشکی و...، نمیدو نم.»
«این امکان هم هست که مرد از زن گرفته باشه؟.»
خیلی سریع و قاطع پاسخ میدهد:«نه من مطمئنم که من از همسرم گرفتم نه اون از من. اینطور شنیدم که خیلی کم این بیماری از زن به مرد منتقل میشه و اغلب مردان به زنان این بیماری رو منتقل می کنن.»
طوری که گویا گواه دیگری مزید بر علت برای انتقال بیماری از همسرش به او یافته باشد، ابروانش را بالا میاندازد و با لبخند معنیداری بر روی لب ادامه میدهد:«بیشتر مواقع هم از طریق رابطه جنسی بدون استفاده از وسایل بهداشتی این بیماری از مردان به زنان منتقل میشه که شوهر من اصلاً نمیدونست وسایل بهداشتی چیه!. من آزمایش دادم و بعدش اون آزمایش داد و متوجه شدیم اون هم HIV داره.»
شوهرتون وقتی فهمید اچ آی وی داره چه واکنشی نشان داد؟ «هیچی. آرام و ریلکس. خدا شاهده خیلی ریلکس بود. ولی چرا دروغ بگم، من سه بار خودکشی کردم.»
چطور با همسر دومتون آشنا شدید؟ «رفته بودم بانک حساب بازکنم شش ماه دنبالم افتاد. پدر ما رو درآورد. راننده بانک بود. ازدواج کردیم کهای کاش ازدواج نمیکردیم. این اواخر سرطان روده گرفت و فوت کرد. یک سال هم نشده که شوهر دومم فوت کرده.»
بیشتربخوانید:
نگاه های مبتلا به ایدز!
کاشکی ازدواج نمیکردم
دوستش داشتید؟: «آره خب.» پس چرا میگی کاشکی ازدواج نمیکردم؟ «خب این مریضی و این بدبختی روگرفتم. هیچی به من نداد و رفت. خواهرش حتی نذاشت ببینمش. خاکش کرد و بعد از سه روزبه من گفت.»
مگه باهم زندگی نمیکردید؟ «نه باهم نبودیم. جدا زندگی میکردیم. میرفتیم و میآمدیم، میموندم پیشش، اون میآمد و میموند پیش من ولی خانهاش جدا بود. مقرراتی بود و بچههای من زیاد اهل این چیزها نبودند. به خاطر همین جدا زندگی میکردیم.»
ازدواج دائم بودید؟ «نه صیغه بودیم. چون شوهر اولم حقوق میگرفت و نمیخواستم حقوقش قطع بشه.»
بچههایی که «سالم» اند
یک دختر ۲۸ ساله و دو پسر ۳۰ و ۲۶ ساله حاصل ازدواج اول بهار است که هیچکدام مبتلابه HIV نیستند یا به قول بهار سالماند. درباره واکنش فرزندان پس از اطلاع بیماری مادر میپرسم که میگوید: «هیچ عکسالعمل منفی نشان ندادن، حتی دلداریم هم دادن. نه بچه هام خیلی عاقلان خدا رو شکر. الآن هم می گن غصه نخور هرچه بشه ما پات هستیم. توکل به خدا.»
آرامش چشمان پنهانشده زیر قاب عینک طبیاش سخت باورپذیر میکند که این زن ۵۴ ساله تاکنون سه مرتبه با قرص خواب و با فواصل زمانی شش ماه پس از خودکشی اول و هشت ماه پس از خودکشی دوم، اقدام به خودکشی سوم کرده است.
بیشتربخوانید:
همه چیز درباره ایدز
چرا خودکشی؟
«اولین خودکشیام همون روزها بود که فهمیدم ایدز دارم. دخترم انگار تو مدرسه بهش الهام شده بود، از مدیرش اجازه گرفته بود و اومد خونه و نجاتم داد. اون موقع دخترم اول راهنمایی بود. اعصابم خورد بود از این مریضی. دومین بار هم تو خونه خودکشی کردم و دخترم فهمید. بار سوم اما قرص خواب خوردم و سوار اتوبوس شدم تا برم جای دیگه بمیرم. ایستگاه آخر اومدم پیاده بشم که سرم گیج رفت و افتادم زمین. همون موقع گوشیم زنگخورده بود و بهشون گفته بودند این خانم روداریم میبریم دکتر.»
بازم به خودکشی فکرمیکنین؟«نه، دیگه نه. چون عروس آوردم. بالاخره شاید دو روز دیگه داماد بیارم. کنار اومدم با بیماریم دیگه.»
عروس بهار نمیداند او مبتلابه HIV است. علتش هم مشخص است: «به عروسم نگفتم چون اگر میگفتم میترسید. بچهام که سالمه خدا رو شکر. این منم که مبتلا هستم. به خاطر همین نگفتم اما خودم خیلی رعایت میکنم که مبادا بیهوا قطره خونی از دستم بیاد و بچهها مبتلا بشن. حتی وقتهایی که می خوام غذا بپزم رنده کردن مواد غذایی رو به دخترم میسپارم که مبادا حواسم نباشه و پوست دستم بره و قطره خونی ازم به یاد و بره تو غذا.»
سؤال مرا درباره چگونگی کنار آمدن با HIV با این جمله که «حتماً سرنوشتم بوده» پاسخ میدهد.
لبهایش را به نشانه تسلیم شدن در برابر سرنوشت بهطرف پایین میآورد و یادی از سختیهای دوران کودکی میکند: «از اول که به دنیا اومدم سه بار چاقو خوردم. پرستار منو میانداخته بالا و پایین و باهام بازی میکرده که نتونسته منو بگیره و من میافتم زمین. رودههایم به هم می پیچه. دکترای باهوش چاقو و پنس و قرقره رو توی شکمم موقع جراحی جا می ذارن و همین میشه که سه بار شکمم چاقو می خوره.»
پیراهنش را بلا میزند: «این وضعیت شکم منه.» حفرهای با تورفتگی عمیق بر روی سمت چپ شکمش ناف دومی را برای او ایجاد کرده است: «شکمم سوراخ شد. آخرش اینرو با دستگاه بخیه کردند.»
جهنم؛ من که «ایدز» گرفتم، بذار «معتاد» هم بشم!
گویا شوهر دوم بهار مصرفکننده «شیشه» بوده و این مصرف روی او هم تأثیر داشته است: «اوایل اونقدر این بیماری به همفشار میاورد که یه وقتها با اون شیشه میکشیدم. با خودم میگفتم جهنم من کهایدز گرفتم بذار اینم بگیرم و معتاد بشم. ولی کمکم به خودم اومدم و دیدم دارم وابسته میشم و گذاشتمش کنار. منی که اون موقع ۷۵ کیلو بودم؛ شده بودم ۴۰ کیلو. به خودم اومدم. دیدم اعتماد بین من و بچههام داره از بین میره و گذاشتمش کنار. ۸ ماهه قلیون و ۲ ساله شیشه رو گذاشتم کنار.»
درباره HIV به خانواده، خواهر و برادر چیزی گفتید؟: «نه ولی نمیدو نم خواهرم از کجا فهمید. الآن جز خواهر بزرگم و دو تا خواهرزادههایم و بچههای خودم هیچکی نمی دونه من مبتلا هستم. نمیدو نم خواهرم از کجا فهمید. هرکی به یاد خونهمون داروها رو میذارم توی کشو لباسهام که نبینن. نمیدو نم خواهرم و بچههاش از کجا فهمیدن. شاید داروها مو دیدن.»
بیشتربخوانید:
این علائم نشان میدهد کلسترول خونتان بالاست
مهم ترین دلایل درد در قفسه سینه
خواهرم فکرمی کنه من نجسم
گویا رفتارهای خواهر بهار گرچه شاید ناخواسته و از روی بیاطلاعی اما دلش را سخت شکسته؛ چراکه وقتی درباره خاطره بد مواجهه دیگران با واقعیت ابتلای او به HIV میپرسم این جمله که «خواهرم فکرمی کنه من نجسم» را میشنوم: «میاد خانهام، چایی بذارم جلوش نمی خوره. اول خودش باید آب سماور رو بریزه بیرون، خودش آبش کنه، خودش چایی دم کنه بعد واسه خودش چایی بریزه. بعد از اون میگه حالا این آشپزخانه مال خودت. غذا رو هم اگر خودش درست کنه توی خونه من می خوره اما من درست کنم نمیخوره. اول ظرفها رو با وایتکس می شوره و بعد ظرف و ظروف رو میاره سر سفره.»
روی دیوار کوچه بنویسید «من ایدز دارم»/ از کرونا که بدتر نیست
اما کسی که به خاطر فشار عصبی و روانی ناشی از ابتلا به HIV تاکنون سه مرتبه خودکشی کرده، حالا با این بیماری کنار آمده و حرف مردم کوچکترین اهمیتی برایش ندارد و حتی حاضر است روی «دیوار کوچه» بنویسند که HIV دارد: «یکبار ویدئو سخنان من درحالیکه داشتم درباره اچ آی وی توضیح میدادم، پخش شد. بچه هام ناراحت شدن. گفتن چرا رفتی جلو دوربین؟ من اما بهشون گفتم چرا ناراحت می شید؟. اصلاً بیایید تو دیوار کوچه و همهجا بنویسید من HIV دارم، من ناراحت نمیشم. برام مهم نیست فامیلهام ناراحت بشن یا نشن. دوست دارن رفتوآمد کنن یا نکنن. من هم دارم مثل بقیه زندگی میکنم. میخوان بفهمن که بفهمن؛ چیکارکنم؟. از کرونا که بدتر نیست. برید تو کوچه بنویسید.»
این مریضی اصلاً خاص نیست
"باران" که از دیگر مراجعین انجمن احیای ارزشهاست و با هماهنگی بچههای انجمن همزمان با بهار برای مصاحبه با ما به انجمن آمده است حرف بهار را اینطور قطع میکند: «به نظر من شاید مریضی ما برای بعضیها خیلی خاص باشه اما برای خود من این مریضی اصلاً خاص نیست.»
برخلاف تصوری که عموم مردم نسبت به مبتلایان به HIV دارند و اینطور انتظار میرود که این افراد در انزوا باشند باران اما صدای رسا و بلندی دارد خیلی محکم صحبت میکند و مشخص است به حرفی که میزند اطمینان کامل دارد. به خاطر آوردم که یک کیسه بزرگ مشکی همراهش بود. قبل از وارد شدن به اتاق برای انجام مصاحبه، با شیطنت خاصی خطاب به بچههای انجمن چشمکی زد و با اشاره به کیسه مشکی گفت:« خانم فلانی تا برگردم اینها رو بفروش»، بعد لبخند نمکداری زد و وارد اتاق شد.
بذارید ریکوردر رو بذارم نزدیکتر تا صداتون ضبط بشه؛ رکوردر را نزدیکباران میبرم و می گویم حالا بفرمایید، شما چند سالتونه؟: « من بارانم. ۳۴ سالمه. بیماری ما اصلاً خاص نیست. شاید برای بقیه خاص باشه اما به نظر من اصلاً خاص نیست. من شبی یدونه قرص میخورم و صبحشم تو مترو کار میکنم. شاید کسی باشه که وضعش از منم بدتر باشه اما من فقط یدونه قرص میخورم و دستم تو جیبه خودمه.»
عزتنفس علاوه بر جاری شدن در کلامش، در چشمانش نیز جاری است. سخنانش را میشنوم و همزمان غرق در چشمان مشکی اما تیلهای رنگش شدهام این چشمها تَه ندارد؛ هرچه نگاه میکنی به عمقش نمیرسی؛ شوخطبعی و شیطنت خاصی درونشان موج میزند: «الآن ۹ ساله با این مریضی دارم زندگی میکنم. از سال ۹۴ تا الآن. یکبار زمین نخوردم. همه خطهای مترو کار میکنم. از روزی هم که اچ ای وی گرفتم دستم تو جیب خودم بوده و هیچوقت به شوهرم نگفتم یک هزارتومانی به من بده. حتی یکبار دستم تو جیب یه مرد نرفته؛ نه شوهر اول و نه شوهر دوم.»
دستی به چین شکن موهای مجعدش میکشد و یک دور خلاصه کل زندگیاش را مرور میکند: «موقع ازدواج اول کارم سبزی چینی بود. با دو تا بچه. سبزی میچیدم و میفروختم. ۱۳ سالگی ازدواج کردم اما از ۹ سالگی معتاد بودم.»
از ۹ سالگی قایمکی «میزدم»!
«من ۹ سالگی معتاد شدم. معتاد بودم اما قایمکی میزدم. کسی نمیفهمید چون بچه بودم و سرحال. پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. خواهر و برادر نداشتم و والدینم رو تو ۵ سالگی از دست دادم. تا ۹ سالگی پیش مادر مادرم زندگی کردم ولی از ۹ سالگی به بعد به خاطر فوت مادربزرگ رفتم پیش داییام.»
دایی باران معتاد به هروئین بوده و باران ۹ ساله حکم واسطهای میان ساقی و دایی را داشته است: «من مجبور بودم برای داییام برم مواد بگیرم و بیارم. پول می داد به هم تا قایمکی برم مواد بگیرم و بیارم. بچهها هم که کنجکاوی خودشان رو دارن. هر بار یه ذره از اون مواد رو قایم میکردم تا خودم مصرف کنم. میدیدم داییام داره این مواد رو می کشه و پکره ولی بعد از کشیدن مواد یکدفعه شارژمی شه. به خاطر همین کنجکاو بودم و از ۹ سالگی قایمکی شروع کردم به کشیدن. میرفتم توی خیابان و توی پارکها و مینشستم کنار چهارتا دیگه که داشتن میکشیدن و با اونها هروئین و کراک میکشیدم.۹ سال خیلی عجیبه ها!.»
باران نیز همانند هم دردش بهار تا پنجم دبستان بیشتر درس نخوانده با این تفاوت که میگوید: «زرنگ بودم اما فقط تونستم تا پنجم دبستان اون هم قایمکی درس بخونم».
شوهر معتاد؛ همپیالهای برای مصرف
دایی معتاد باران او را در ۱۳ سالگی به عقد پسری ۱۸ ساله که او هم اعتیاد به مواد داشته درمیآورد. اینطور میشود که باران ۱۳ ساله پس از ۴ سال اعتیاد به مواد و «قایمکی» کشیدن، اینبار همپیالهای برای مصرف پیدا میکند: «شوهر کردم دیگه. داییام گفت بیا ازدواج کن، منم کردم. جی حالیم میشد شوهر چیه. دیدی آدم بیعقلی کنه فکر کنه از جایی نجات پیدا می کنه؟، از یه چیزی به چیز دیگه پناه ببره ولی در واقعیت از چاله بیفته تو چاه؟. من اون شدم. ۱۳ سالگی شوهر کردم و از اون به بعد با شوهرم کشیدم.»
قبل ازدواج می دونستید شوهرتون می کشه؟: «بله، میدونستم چون دیده بودم داره میکشه و به هم گفت اعتیاد داره. تازه خوشحال هم شده بودم که اونم مثل من هروئین و کراک می کشه ازخداخواسته بودم. با خودم میگفتم دیگه نمیرم بیرون و کنار غریبهها و این و اون بکشم با شوهرم میکشم. فامیلها میدونستم شوهرم می کشه اما هیچکی تو فامیل بهجز شوهرم نمی دونست که منم مصرفکنندهام. قیافهام طوری بود که هیچکی نمیفهمید من مصرفکنندهام.»
مادر شدن و ترس از اعتیاد فرزندان باران را به فکر ترک میاندازد: «با شوهرم شروع کردیم به کشیدن تا اینکه من حامله شدم. حامله که شدم اومدم به داییام گفتم دایی توکاری کردی که منم معتاد شدم. گفت جی میگی بچه؟ گفتم تو منو تو مواد انداختی و الآن با یه شکم حامله منم معتادم. داییام گفت خب برو ترک کن. گفتم دیگه نمیتونم ترک کنم. گذشت تا اینکه دخترم سالم به دنیا اومد و سه سال بعدش خدا به هم یه پسر داد. اون موقع شاید ۱۵ سالم بود. پسرم که اومد خودم میخواستم ترک کنم اما شوهرم نمیگذاشت.»
عزم راسخ باران برای ترک و ممانعتهای همسر دلیلی میشود برای طلاق او که دراینبین نقش مادر شوهر نیز تسهیلکننده این طلاق بوده است: «مادر شوهر خیلی خوبی داشتم. رفتم به مادر شوهرم گفتم میخوام طلاق بگیرم امانمیدو نم بچه هامو چیکارکنم. دغدغه من دو تا بچهام بود. مادر شوهرم یه پسر داشت تو سوئد؛ گفت من میخوام برم سوئد بچهها رو بده من ببرم سوئد؛ طلاق گرفتم و بچهها رفتن سوئد.»
۱۰۰ روز «آرامستان خوابی» برای پاکی
«من پاکیام رو تو بهشتزهرا دارم؛ رفتم بهشتزهرا؛ پول نداشتم، جایی واسه خواب نداشتم و شبها تو بهشتزهرا میخوابیدم. یه معتاد هیچی حالیش نیست. سه ماه و ۱۰ روز تو بهشتزهرا موندم تا ترک کنم. تو اتاقهایی که مردهها رو میذارن توش؛ آرامگاههای خانوادگی؟.»
درحالیکه خودش نیز همانند من از جراتش تعجب کرده میگوید:« در بعضی آرامگاهها باز بودن و من اونجاها میخوابیدم. با چه جراتی یه دختر ۲۱ ساله اونجا میخوابید، نمی دونم! نگهبانهای بهشتزهرا میدیدن اما دلشون میسوخت و کاری باهام نداشتن. موندم اونجا تا اینکه سه ماه و ۱۰ روز توی بهشتزهرا موندم و پاک شدم. همه به همغذا میدادن. خیرات امواتشان رو به هم میدادن، منو که میدیدن دلشون میسوخت و هفته بعد که می اومدن برام غذا و لباس هم میآوردن. یه پیر مرده بود هرروز برام لباس و غذا میآورد. دو تا جوان داشت که مرده بود و هرروز اونجا میومد و برام لباس و غذا میآورد. خدا خیرش بده. اگر زنده اس خدا بهش سلامتی بده و اگر مرده خدا خیرش بده. سه ماه و ده روز پاک شدم. حتی دیگه سیگارم نکشیدم.»
انگیزه این پاکی جی بود؟: «خودم بودم که ته خط رسیدم و فهمیدم باید برگردم. پاک شدم و برگشتم چون فاصله پاکی سه ماه و ۱۰ روز نکشیدنه. بعد از اون پاک می شی.»
مهمان ۹ سالهای که ناگهان نمایان میشود
باران پس از پاکی ۱۰۰ روزهاش به دنبال شغلی برای کسب درآمد میگشته که با همسر دوم آشنا میشود. همسری که حدود ۹ سال قبل از آشنایی با باران مبتلابه HIV بوده و بیاطلاع و ناخواسته این بیماری را به باران منتقل میکند: «توی شوش توی یه رستوران ظرف شور شدم. شوهر دومم اون موقع اونجا پیک موتوری بود و غذا میبرد.صبحها کار میکردم و شبها توی یه گرمخانه میخوابیدم. اون موقع من ۲۱ ساله و شوهرم ۴۱ ساله بود. اونجا عاشق من شد و ولمم نمیکرد. شوهر دومم هم اعتیاد داشت اما ترک کرده بود. اندازه هم پاکی داریم.»
برخلاف بهار که "حدس" میزند HIV از همسرش به او منتقلشده باشد، باران میداند که از همسرش این بیماری را گرفته: «اون چون تزریقی بود به اچ آی وی مبتلا بود امانمی دونست.آزمایش دادیم و مشخص شد. یه آزمایش هست که از هرکسی نمیگیرن، باید خودت بخوای تا ازت بگیرن. این آزمایش مشخص می کنه که کی از کی اچ ای وی گرفته. گفتم دکتر من میخوام بدونم من از شوهرم این مریضی روگرفتم یا شوهرم از من. مشخص شد شوهرم ۹ سال قبل این بیماری رو داشته.»
باران درست روزی که اعتبار صیغه نامهاش باطل میشده، متوجه ابتلا به اچ آی وی میشود: «زنش توی تصادف فوتشده بود و دو تا پسر داشت. من بهش گفتم من عقد نمیکنم بیا صیغه شیم و اگر اخلاق هامون به هم نساخت هرکی بره دنبال زندگی خودش. یک سال صیغه کردم. رفتم زندگی کردم. بچههاشم با ما زندگی نمیکردن. از وقتی پاک شدم هر سه ماه یکبار آزمایش اچ ای وی میدادم. دقیقاً یک سال بعد از ازدواج و روزی که فرداش تاریخ صیغه تموم میشد و باید میرفتیم تمدید میکردیم، بعد از انجام تست، به هم گفتن دوس پسرداری؟. گفتم شوهردارم. گفتن داری با اچ آی وی زندگی میکنی.»
«دیوانگی» که تنها ۵ روز طول کشید
«هیچی دیگه دیوونه رو دیدی؟. توی خیابان مثل دیوانهها بودم و اومدم خونه. مثل همیشه شام شوهرم رو دادم و چایی بهش دادم. بعدش گفتم من مریضم که گفت جی میگی واسه خودت؛ گفتم من دارم با اچ آی وی زندگی میکنم؛ گفت "بیابرو خودتو جمع کن". گفتم: به خدا من اچ آی وی دارم. اینم آزمایش. بیا ببین. گفتم تو هم بیابرو آزمایش بده که آزمایش داد، اونم مثبت شد.»
«همیشه فکرمیکردم اون از من گرفته. گفت بیا بریم جدا بشیم. گفتم آخه آدم عاقل من مریضم و تو هم مریضی، من برم باکی ازدواج کنم؟. برم یه آدم سالم دیگه رو هم من مریض کنم؟؛ من هیچوقت این کار رو نمیکنم؛ بیا زندگیمان رو بکنیم؛ اینرو گفتم و تا الآن داریم زندگی میکنیم باهم.»
اون دیوانگی چند روز طول کشید؟: «شاید فقط ۵ روز اون دیوانگی طول کشید و بعدش با بیماری کنار اومدم. الآن ۱۸ ساله پاکم و ۷ ساله متوجه شدم مبتلابه اچ آی وی هستم. فقط دختر ۱۷ سالهام و خواهرشوهر دومم میدوند من و همسرم بیماری داریم. پسرم ۱۱ سالشه، چون کوچیکه بهش نگفتم.»
باران میگوید پسرش ایران است و حتی نصف خرج و مخارج او را باران میدهد، دخترش هم در سوئد ازدواجکرده و هر بار که تلفنی با مادر صحبت میکند جمله «مادر تو مایه افتخار منی» را بر زبان میآورد.
از شوهر اولش میپرسم: «زندانه. بعد از من با یه دختره آشنا شد اون شیشهای بود و دوتایی باهم شیشه کشیدن، آخرشم توهم زد و دختره رو تو وان حموم خفه کرد و کشتش.»
شوخطبعی طنازانهاش در میانه گفتگویمان گُل میکند: «شانس من اونموقع که شیشه اومد به بازار من پاک بودم»، میخندد و میگوید: «امتحانش نکردم ببینم چطوری.»
آواره کوچهها شدن
آواره کوچهها شدن تنها ترس فعلی باران است: «اگر صاحب خونه بفهمه من با این مریضی زندگی میکنم فرداش اثاثها تو کوچه اس. نگاه مردم خیلی برام مهم نیست، به درک که فامیل بفهمه اما تنها ترس من اینه که آواره کوچه بشم؛ وگرنه ترسی ندارم که فامیلها بفهمند تنها ترسم صاحبخانهام.»
گویا این ترس از خاطرهای بد نشات میگیرد: «من اغلب با این انجمن میرم جاهای مختلف مثل دانشگاهها واسه اطلاعرسانی؛ توی استخر کار میکردم یکی منو دید گفت عه این همون خانمهاس که گفته بود با اچ آی وی دارم زندگی میکنم.»
با لحنی طعنهآمیز ادامه داد: «خانم مثلاً استاد دانشگاه بود و اینطوری حرف زد؛ این جمله رو گفت و باعث شد من اخراج بشم. اون لحظه صاحبکارم بالای سرم بود گفت تو با اچ آی وی زندگی میکنی؟ گفتم آره مگه چیه؛ چه ربطی به کارهای استخر داره ولی زیر بار نرفت و بیرونم کردن.»
بیشتربخوانید:
ایدز؛ بیماری یا جرم کدامیک؟!
یه روزهایی فقط «دستوپا» میزنم
«واقعاً یه جاهایی کم میارم. یه روزهایی از صبح میزنم بیرون برای کار تا شب و هیچی نمیخورم و فقط دستوپا میزنم واسه اینکه اجاره رو جور کنم. بعضی وقتا اصلاً هیچ فروشی ندارم، یدونه جنس هم نمیفروشم و میرم خونه؛ با بغض میرم خونه، دستخالی میرم خونه؛ نمیدو نم اجاره روبدم یا پول مرغ و گوشت. ما مبتلایان به اچ آی وی چیزهایی باید بخوریم که نمیتونیم بخریم؛ شیر، موز، تخممرغ، گردو و پسته رو چطور بخریم؟. نزدیک دوماهه تصادف کرده شوهرم و نمیتونه کار کنه، خودم مجبورم کارکنم و اجاره بدم.»
ادامه میدهد: «شوهرمم الآن لج کرده قرصهاشو نمیخوره. بهش گفتم میخوای بخور و نمیخوای نخور، من قرص خودمو میخورم. دوستهایی داشتم با نخوردن قرص مردن.»
جالب است از غم و درد زندگی حرف میزند اما در کلامش هیچ نشانی از ضعف نیست؛ با چشمانش به همان کیسه مشکیرنگی که به بچههای انجمن سپرده بود برایش اجناس را بفروشند، اشاره کرد: «راستی بذار به تو همجنس بفروشم. الآن پاکت پول آوردم و حبابساز بچهها. جی میخری ازم؟.»
۱۰ تا پاکت پول برداشتم. حالا که بهار و باران را از خودم میدانم، راحت میگویم حقوق خبرنگاریِ دیگه، بیشتر از این نمیتونم. به فکر ته برجم.
تست رایگان و محرمانه در انجمن «احیای ارزشها»
الهه شعبانی مدیرعامل موسسه احیای ارزشها و روانشناس بالینی نیز درباره فعالیتهای این انجمن و دغدغه مبتلایان به HIV در گفتوگو با ایسنا، بابیان اینکه این انجمن حدود ۲۴ سال است که تأسیسشده، اظهار میکند: راهاندازی خط مشاوره رایگان ازجمله اولین اقدامات انجمن بود. به این صورت که افراد با این خط تماس میگرفتند و مشکلات خود را بیان میکردند تا مشاوره دریافت کنند. این مشاوره کاملاً رایگان و محرمانه انجام میشود.
شعبانی، ادامه داد: انتظار میرفت بیشترین تماسها در خصوص طلاق یا مشکلات زناشویی باشد اما دو سه سال پس از راهاندازی این خط مشخص شد که سؤالات تماسگیرندگان اغلب در خصوص HIV و ایدز است. مشخص شد اغلب خانمهایی که از طریق همسران خود مبتلابه HIV شدهاند تماس میگیرند. تاکنون که حدود ۱۷ و ۱۸ سال از آن زمان میگذرد انجمن بهطور تخصصی در حوزه اچ ای وی وزنان مبتلابه این بیماری کار میکند.
به گفته مدیرعامل موسسه احیای ارزشها، این انجمن به فعالیتهایی نظیر آموزش رایگان درباره این بیماری، انگ زدایی از بیماران و انجام تست رایگان و محرمانه میپردازد.
انتقال از طریق رابطه جنسی و کالایی که لوکس شده!
وی با یادآوری اینکه ایران با سه موج ابتلا به اچ ای مواجه بود توضیح داد: موج اول خونهای آلودهای بود که از این طریق اچ ای وی وارد کشور ما شد. موج دوم از طریق سرنگ مشترک بهویژه در زندانها بین معتادین ایجاد شد که خیلی از مراجعین ما همسران همین افراد هستند و موج سوم که چند سالی است با آن درگیر هستیم ابتلا از طریق رابطه جنسی است. برای مقابله با این امر میتوان گفت استفاده از "کاندوم" تا ۹۵ درصد از انتقال این ویروس جلوگیری میکند اما وزارت بهداشت کلاً کاندوم را در خانههای سلامت و مراکز بهداشت حذف کرده است. در حال حاضر کاندوم بهعنوان یک وسیله پیشگیری تبدیل به کالای لوکس شده است. باقیمت پایین بهسختی کاندوم پیدا میشود و ازاینرو در حالی ما پیشتر گاهی به مراجعین بهصورت رایگان کاندوم میدادیم که الآن توان این کار را نداریم.
به گفته شعبانی، این انجمن در حال حاضر حدود ۸۰ زن مبتلابه اچ آی وی را به همراه خانوادههایشان تحت پوشش دارد، اغلب این زنان متأهل و در رنج سنی ۳۵ تا ۷۵ سال هستند.
بیشتربخوانید:
آشنایی با عواملی که منجر به هپاتیت B و C میشوند
دختران جوانی که نسبت به بیماری خود گارد دارند
وی در پاسخ به این سؤال که آیا زنان زیر ۳۵ سال نیز برای دریافت خدمات به اینجا مراجعه میکنند؟ مدعی شد: زنان در رنج سنی ۲۰ سال به بالا هم داریم اما این زنان نهتنها با انجمن ما بلکه با هیچ انجمن دیگری که فعالیت مشابه ما را داشته باشد ارتباط نمیگیرند. دختران جوانی داریم که در دوران جنینی از مادر اچ آی وی گرفتهاند و حتی در کودکی همراه مادر به این انجمن میآمدند اما اکنون با انجمن ارتباط نمیگیرند. این بچهها خیلی نسبت به اچ آی وی گارد دارند. میترسند دیگران بفهمند که اینها ایدز دارند.
مدیرعامل موسسه احیای ارزشها، در ادامه به نقش رسانهها در انگ زدایی از مبتلایان اچ آی وی نیز اشاره و تصریح کرد: وقتی اچ آی وی شایع شد رسانهها بهاشتباه گفتند این بیماری در همجنسگرایان یا افراد دارای رفتارهای پرخطر رایج است همین باعث شد یک انگ اجتماعی و قضاوت منفی نسبت به مبتلایان ایجاد شود. ما در اینجا هیچگاه از مراجعان نمیپرسیم چطور مبتلا شدید، ممکن است خودشان بگویند اما ما نمیپرسیم. چون اینکه چطور مبتلا شدهاند تأثیری در برخورد ما با افراد ندارد. باید این نگرش مردم را تغییر دهیم. حتی برخی تفاوت ایدز با اچ آی وی را نمیدانند. اچ آی وی ویروس و بیماری است اما ایدز مرحلهای از این بیماری است. اچ آی وی وقتی وارد بدن میشود دو تا ۱۰ سال طول میکشد تا به مرحلهایدز برسد. اگر فرد دارو مصرف نکند بیماری عود کرده و تبدیل به ایدز میشود.
از محدودیت در انجام تست تا کمکهای مردمی که هرروز «آب میروند»
شعبانی همچنین درباره محدودیتهای انجمن در خصوص انجام تست نیز افزود: کیتهای ما محدود است ازاینرو پیش از انجام تست مشاوره میدهیم تا مشخص شود افراد رفتار پرخطری داشتهاند و باید تست دهند یا خیر. سازمان بهداشت جهانی سالها است تأکید دارد از همه مراجعان تست گرفته شود اما چون کیتهای ما محدود است نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. برای انجام تست هم هیچ اطلاعاتی از مراجع نمیگیریم. حتی اسم و فامیل افراد را نمیپرسیم و تستها کاملاً محرمانه انجام میشوند. کیتهای تست را از دانشگاه علوم پزشکی ایران و تهران بهصورت رایگان دریافت میکنیم اما تعدادشان محدود است.
وی در پایان درباره مشکلات انجمن و سختتر شدن دریافت کمکهای مردمی نیز گفت: این انجمن فقط با کمکهای مردمی اما بهسختی میچرخد. کمکهای مردم به انجمن خیلی سخت شده است. خیلی از افرادی که به انجمن کمک میکردند الآن خودشان درگیر مشکلات مالی هستند و کمک به انجمن دیگر برایشان امکانپذیر نیست. برخی از حمایتکنندهها بهطور کامل حمایتشان را قطع کردهاند. درواقع ما برای حفظ بقا میجنگیم تا در این انجمن بازبماند. مراجعین ما نیز بهشدت نیاز به کمکهای مالی دارند چراکه مبتلایان به اچ آی وی کارت سلامت ندارند و وقتی صاحبان کار متوجه میشوند اینها مبتلابه اچ آی وی هستند استخدامشان نمیکنند. مبتلایان نیز مجبورند به مشاغلی که بیمه نیست، رویآورند. تمام این مسائل باعث میشود طبقه اقتصادی این افراد دائماً پایین و پایینتر آید و نهایتاً به حاشیه رانده شوند.