به گزارش گروه روی خط رسانههای برنا، غبار کدورت و تیرگی فرونشسته بر جهان، چنان غلیظ بود، که گویی هیچ صبحى در پس پرده نیست و خورشید روشنایی خویش را برای همیشه از زمین برگرفته است و شب میهمان همیشگی کره خاک است. جاهلیت عرب غرق در سرمستی حاصل از تجارت و شبانی، خانه ابراهیم را بت خانه کرده بود و در دفاع از آن، از هیچ کوششی فروگذار نبود.
قبایل عرصه صحرا راگستره جولان خودخواهی خود قرار داده بودند و ارزشی که آدمی را پایبند خود کند، تنها اسب بود و عصبیت قبیلهای و فزونی غلامان و کنیزکان و احشام. اما اینها نیز در صحرا از امنیتی برخوردار نبود؛ یورشی میتوانست بنای همه چیز را فروریزد. گرچه عرب، برای مصون ماندن راههاى تجارت، چهار ماه سال را ماه حرام اعلام کرده بود؛ تا آمد و شد کاروانها، آبی به جوی تجار باز آرد. اما این قانون نیم بند قبایل صحرا نیز مکرر نقض میشد و پیامد آن، احشامی به غارت رفته، خیمههایی سوخته و زنان و مردانی عرضه شده به بازار بردهفروشان بود.
در همسایگی عرب جاهلى دو امپراتوری عظیم ایران و روم بود که سالها با جنگهای بیفرجام خویش رمق از تن مجروح دو ملت بازستانده بودند و بزرگان سرمست از باده تکبر و تفرعن و خودبزرگ بینى، مردم را شیئی بیمقدار میدانستند که در تنازعات، خوراک شمشیرهای برهنه میشدند و خون آنان عرصه کارزار را رنگین میکرد. همه چیز در انحصار برگزیدگانی بود که خود را سایه خداوند میپنداشتند و سرنوشت آفریدههای او را به سرانگشت خویش رقم میزدند؛ سرنوشتی آکنده از تیره روزی و بدبختی و فلاکت. سایه این خویشاوندان دروغین خداوند بدان اندازه سنگین و سرد و بیروح بود که نیروی حیات و شادابی را از تودهها بازستانده و به جای آن دمسردی و رخوت را نشانده بود.
تقدیر خداوندی چنین بود که این ظلمت غلیظ و بی رحم شکسته شود؛ و خورشیدی درخشان بر عرصه حیات انسانی برآید که بذرزندگی را در متن کره خاک بارور گرداند. آدمی را متخلق به اخلاق خداوندى نماید و تودههای فراموش شده در زیر انبوه آوار امتیازات خون و ایل و تبار را هویتی انسانی بخشد؛ و آن خورشید پرفروغ، بعثت خاتم پیامبران حضرت محمد مصطفی بود، که در متن جاهلیت پرتوافشانی آغاز نمود و شعاعش، همه آفاق اقلیم انسانی را درنوردید. آن روز، که باران وحی برجان پاکش فروریخت و او را یکسره در زلال خود شستشو داد، سرنوشت زندگی به گونه ای دیگر رقم خورد. پیش از آن، در سالروز میلاد حضرتش، همه مظاهر ستم و شرک در ایران در معرض هدم ونابودی قرار گرفته بودند، کنگره کاخ کسری فرو ریخته بود و آتش شعلهور آتشکده پارس فرو مرده بود و ظهور تابناکش برای جهان بشری منشأ خیر و برکت بود؛ اما بعثت او برای قوم ایرانی به معنی دگرگونی یکبار? سرنوشت تاریخی بود روح اقوام ایرانی در کالبد آن موحد خداجوی پارسی- «سلمان» – تجسم یافته بود که در طلب «او» و «خود» به اقصا نقاط عالم آن روز سرکشید تا بتواند اثری از گمشده خویش بازیابد. به هر جا که سرکشید روح بزرگ او آرام نیافت تاآنکه خبر بعثت پیامبر خاتم را در متن جامعه جاهلی به گوش جان شنید. آهنگ سفر کرد و با ره توشه ای گرانبار از دریافتهای متعدد و متنوع عازم ریگزارهای تفتیده عربستان شد. او را یافت. همه آن اضطرابها و بیتابیها در کنار این چشمه جوشان معنویت و عشق و پارسایی به سکینه و طمأنینه بدل شد. سلمان پیامبر را یافت و پیامبرسلمان را. تا بدان جا که جان پیامبر با جان سلمان درآمیخت و سلمان از خانواده پیامبر به حساب آمد. سلمان روح ایران بود که در طلب معنویت به او روی آورد و از کوثر زلال او چندان نوشید که دوباره شادابی حیات را در تن خسته خود زنده کرد؛ و بعثت او برای ایران نیز آغاز رستاخیزی بود که ما را هویتی جدید بخشید.
سلمان در دیدار با محمد(ص) هم «او» را یافت و هم «خود» را؛ و پس از آن نیز سرنوشت ایران و اسلام با یکدیگر درآمیخت.