قفسی با میلههای كلام!
آیا این امكان وجود دارد كه بدون آن كه بدانیم، خود را در قفسی زندانی كرده باشیم؟ تعجب نكنید. میگویند پرندگان این كار را میكنند! یعنی برخی پرندگان (البته غیر از پرندگان شكاری)، در طبیعت محدودهای دارند كه قلمرو آنها به حساب میآید و از آن قلمرو خارج نمیشوند. این قلمرو، فرضی است، یعنی واقعا حصار یا دیواری وجود ندارد، اما پرندگان، نه تنها آن را برای خود در نظر میگیرند، بلكه عمیقا به حفظ آن پایبندند. انگار آنها، حتی در طبیعت هم در قفسی نامرئی قرار دارند!
حالا دوباره همان سوال را تكرار میكنم. آیا واقعا ممكن است انسان هم بدون آن كه بداند، خود را در چارچوب و قفسی نامرئی زندانی كرده باشد؟
راستش فاصله زیاد انسان در وضعیت كنونی با آنچه از موجودی نامحدود و بیكران انتظار میرود، این فرضیه را در ذهن ما ایجاد میكند كه انسان نیز بداند یا نداند در قفسی زندانی است! قفسی كه میلههای آن را باید و نبایدها، باورها و عقاید، میشود و نمیشود ها و. .. تشكیل داده است.
شاید به همین دلیل است كه یك انسان معمولی ممكن است حد نهایی قلمرو خود را مثلا توان بالارفتن از یك تپه بداند، در حالی كه برای یك انسان معمولی دیگر، بالا رفتن از اورست هم عادی به نظر بیاید!
بسیاری از نظریه پردازهایی كه درباره موفقیت مینویسند، این مسأله را با عنوان «باور» مطرح میكنند. مثلا میگویند باور خود را تغییر دهید تا بتوانید دست به انجام كارهای بزرگتر بزنید، یا «باور» كنید كه «میتوانید» تا «بتوانید». اما موضوع، حتی از تغییر «باور» هم مهم تر و اساسی تر است. ما میدانیم كه انسان موجود محدودی نیست و یك موجود نامحدود یا بینهایت، هر كاری بخواهد میتواند انجام دهد، اما این را هم میدانیم كهترس ها، اضطرابها، شرطی شدگیها و بسیاری عوامل بازدارنده دیگر، جلوی انسان را میگیرند، او را میترسانند و محدود میكنند و خلاصه مانع انجام بسیاری از كارها میشوند، اما معلوم نیست این شرطی شدگیها، ترسها و محدودیتها چگونه در او راه یافته و در وجودش نفوذ كردهاند و مثل مانع عمل میكنند و نمیدانیم واقعا چهاتفاقی میافتد كه كودكی كه آرزوهای بزرگ و دور و دراز دارد، ناگهان تبدیل به بزرگسالی منفعل میشود كه سی، چهل سال از عمرش را صرف انجام یك كار خسته كننده تكراری میكند؟ و نه تنها آرزویی بزرگ ندارد كه گویی، بیشتر به نظر میآید منتظر مردن است!!
پاسخی كه نظریه پردازان به این ابهام میدهند، اشارهای است به برنامهریزی منفی ذهن كه در شماره های قبلی هم به آن اشاره كردهام.
اینكه ذهن انسان سه بخش دارد و بخشی كه به نامهای ناهشیار یا ناخودآگاه معروف میباشد، مانند كامپیوتری است كه كوركورانه اما دقیق، هر برنامهای را كه به آن میدهند اجرا میكند.
ذهن ناهشیار، در كودكی مثل یك صفحه سفید و خالی است كه با جملات و عباراتی كه از بزرگترها شنیده میشود برنامهریزی میگردد و چون عمدتاً به كودك گفته میشود كه ناتوان است، بی مهارت است و از عهده انجام كارها بر نمیآید، این برنامهریزی منفی و پر از محدودیت است، به طوری كه رفته رفته ذهن، تنها ناتوانیها و محدودیتها را میپذیرد و بر اساس آنها عمل میكند. از طرفی هر كلام یا اندیشهای بر ذهن ناهشیار اثر میگذارد و با دقتی حیرت آور، به عینیت درمیآید. درست مثل ضبط صدا بر صفحه حساس گرامافون كه هر آوا، لحن و حتی سرفه یا مكث او نیز ضبط میشود، در نتیجه ذهن ناهشیار هم كه عینیت آن را مشاهده میكند، مجدداً آن را به عنوان حقیقت میپذیرد و بر ناهشیار اثر میگذارد و همین سیكل منفی، بارها تكرار میشود، تا جایی كه فرد گمان میكند آنچه حقیقت دارد، ناتوانی و محدودیت است و بی نهایت بودن یا نامحدود بودن، خواب و خیالی بیش نیست!
همانطور كه میبینید آنچه پدر، مادر، خواهر و برادرها و سپس مربیان به وسیله كلام خود منتقل میكنند، بر ذهن ناهشیار اثر میگذارد و سپس توسط همان ناهشیار به اجرا در میآید، بنابراین تا اینجا با همین دانش اندك هم میتوانیم نتیجه بگیریم كه بسیاری از مرزها، محدودیتها و حدود، به وسیله كلام ایجاد شدهاند و طبیعی است كه به وسیله كلام باز شوند. نكته مهم دیگر اینجاست كه آنچه اطرافیان در كودكی به ما منتقل میكنند، پس از مدت كوتاهی توسط خود ما درونی سازی میشود و به صورت گفتگوی درونی خود ما درمیآید، این گفتگو نیز كه اغلب از نظر ما پنهان میماند، تكرار درونی همان پیامهاست. پیامهایی كه درونی شده و جزئی از كودك محسوب میشوند.
من نمیخواهم وارد بحث های تخصصی و پیچیده روانكاوی شوم، اما مفهوم درونی كردن در آن مباحث هم وجود دارد و بدین صورت توضیح داده میشود: كودكان با طرز تلقی ها و ارزشهای ذاتی به دنیا نمیآیند. از لحظه تولد به بعد كودك تحت تاثیر دائمیآموزشهای اجتماعی و ارزشهای بیرونی قرار میگیرد و خیلی زود، آنها را بخشی از شخصیت خود میكند. فرآیندی كه در آن ارزش ها و نگرشهای اجتماعی، بخشی از شخصیت كودك میشود، درونی كردن نام دارد و نتیجه درونی كردن این است كه بعد از آن، این خود اوست كه میگوید فلان كار را انجام بده یا انجام نده و در واقع از نوعی گفتگوی درونی ناآشكار در خود تبعیت میكند. این گفتگوی درونی، شامل كلماتی است كه در درون ما جریان دارند و میتوانند كلماتی باشند كه افكار ما را میسازند یا كلماتی باشند كه با صدای بلند، آهسته، یا حتی بی صدا به خودمان میگوییم. شاید هم كلماتی باشند كه بدون آنكه متوجه باشیم آنها را مدام با خود تكرار میكنیم و ناخواسته انرژی درونی زیادی را صرف بیانشان میكنیم. البته این امكان هم وجود دارد كه كلمات درونی، كلماتی باشند كه با توجه به سطح آگاهی فعلی ما در ما جریان دارند و نشان دهنده ارتعاشات درونی ما میباشند.
بیشتر ما متوجه نیستیم كه در اغلب مواردی كه با دیگران حرف نمیزنیم و بر كار دیگری هم تمركز نداریم، در حال گفتگو با خود هستیم و این گفتگو هم مثل هر كلام دیگری بر ناهشیار اثر میگذارد. این گفتگو تبدیل به كلام عادی و اندیشههای عادی ما میشود و همین كلام و اندیشه نیز، خود به سهم خود مجدداً بر ناهشیارمان تاثیر میگذارد.
پس مجددا تكرار میكنم كه ما با یك سیكل منفی و محدود كننده مواجهیم. در قدم اول كلام اطرافیان، ذهن ناهشیار ما را برنامهریزی میكند و ما بر اساس آن برنامه شروع میكنیم به عمل كردن مینماییم.
وقتی برنامه اجرا میشود، ذهن هشیار القائات رخ داده را به شكل عینی مشاهده میكند و این اندیشه در آن ایجاد میشود كه چنین رخدادی حقیقی و جدی است. این اندیشه نیز، خود بر ناهشیار اثر میگذارد. اثری در تائید برنامهای كه بدان داده شده، كه طبعاً باعث تكرار آن میشود.
از طرف دیگر كلام دیگران از همان ابتدای كودكی، در ما درونی میشود و به تدریج به گفتگوی درونی تبدیل میشود. این گفتگوی درونی ناخودآگاه نیز، كلامی با صدا یا بی صداست كه به ما میگوید چه چیز حقیقت دارد. از این گفتگو، اندیشه و كلماتمان شكل میگیرند و آن اندیشه و كلماتی كه میگوییم نیز مجدداً بر ناهشیار ما اثر میگذارد و همین طور الی آخر.
حالا این سوال پیش میآید كه آیا میتوان این سیكل منفی را از یك نقطه آن شكست و از آن خارج شد؟ یعنی تغییری در روال آن ایجاد كرد؟
البته گمان نكنم بتوانیم بر كلامیكه از كودكی شنیدهایم و ناهشیارمان با آن كلام برنامهریزی شده، كنترلی داشته باشیم، چون مربوط به گذشته است، اما در مورد اندیشه، گفتار و كلمات درونیمان چطور؟
در واقع اینك سوال این است كه آیا روشی وجود دارد كه بتواند اندیشه، كلام و كلمات درونی ما را عوض كند؟
باید بگویم بله، چون با تغییر كلمات درونی، اندیشه و گفتار تغییر میكند.
با توجه به این اصل، برای تغییر گفتار و اندیشه ، كافی است كلمات درونی مان را تغییر دهیم، بدین معنی كه اگر كلماتی كه در درونمان جریان دارند و به نوعی منجر به برآیند ارتعاشی در ما میشوند را عوض كنیم، اندیشه و گفتار و به دنبال آن، برنامهریزی ذهن ناهشیارمان نیز تغییر خواهند كرد، چون همانطور كه گفتیم كلام خود ما، اندیشهمان (كه همان كلام است) و گفتگوی درونی ما، بر ناهشیار چنان اثر میگذارند كه آن را برنامهریزی میكنند و ناهشیار نیز بر طبق همین برنامهریزی عمل خواهد كرد. بدین ترتیب لازم است گفتگوی درونی خود را طی چند روز در یك دفترچه یادداشت كنید و قسمت های مخرب و بازدارنده یا محدود كننده آن را علامت بزنید و سپس آنها را با عبارات مثبت و قدرتمند عوض كنید و با خود تكرار نمایید. توجه داشته باشید كه تنها بیان مثبت این عبارات كافی نیست و حتما لازم است در جملات و عبارات جدید، نام خداوند گنجانده شود. برای مثال، برای به دست آوردن شغل مناسب باید بگویید: هم اكنون به لطف و قدرت الهی شغل مناسبی دارم. عبارت شما باید مثبت و در زمان حال باشد نه آینده. گویی پیشاپیش به آرزوی خود دست یافتهاید. آن هم به لطف الهی. این ساده ترین روش برای موفقیت است. امتحان كنید.