در این صورت، فرد یا چنان خود را بیرون از دایره گروه غالب میبیند كه احساس سرخوردگی و ناكامی او با درماندگی و ناامیدی همراه میشود كه چارهای جز انفعال و فرو خوردن خشم یا بروز آن به صورت پرخاشگری منفعلانه نمیبیند یا به این نتیجه میرسد كه برای كامیابی و موفقیت مسیری دیگر را به جای برنامه ریزی و تلاش (مثلاً برای تحصیل و شغل خود) انتخاب كند و موفقیت خود را با وابستگی خود به گروههای برخوردار از احتمال پیشرفت و گروههای غالب تضمین كند (یعنی به اصطلاح «روابط را جایگزین ضوابط» پیشرفت و موفقیت خود كند).
یا فرض كنید شرایط اقتصادی و اجتماعی از چنان ثباتی برخوردار نباشد كه فرد بتواند بر مبنای آن برنامهریزی كند و برای موفقیت خود از عمر خود یا از نظر مالی سرمایه گذاری كند. در این حالت فرد مطمئن نیست كه اگر بخواهد برای دستیابی به اهدافش در دراز مدت برنامهریزی كند و طبق آن عمل كند، تا وقتی كه او به نتیجه برسد شرایط همچنان طبق پیش بینی او باشد.
در این حالت سرمایهگذاری امری پرخطر خواهد شد و فرد ترجیح میدهد روشهایی زودبازدهتر را انتخاب كند كه در بی ثباتیای كه او احساس میكند زودتر به نتیجه برسد. به این ترتیب حتی لذتها و شادمانیهای زندگی هم محدود به لذتهای آسان یاب و شادمانیهای زودگذر خواهد شد.
فرد ترجیح میدهد در كوتاهترین زمان ممكن به شادمانی دست پیدا كند، نه اینكه ماهها و سالها زمینه سازی و تلاش كند. آشكار است كه مثلاً روی آوردن به مصرف مواد خیلی زودتر به فرد احساس سرخوشی میدهد تا سرمایه گذاری برای تحصیل و شغل و شكل دادن به خانوادهای موفق؛ و البته این را هم خوب میدانیم كه این لذت آسان یافته چه آسان هم از دست میرود و چه لطمههایی به كل زندگی فرد و خانواده و اجتماعش میزند.
در واقع روشهایی كه افراد برای حصول موفقیت در زمان كوتاه و در شرایط بیثبات در پیش میگیرند، غالباً در كوتاه مدت برای دیگران، و در درازمدت هم برای خود فرد و هم برای دیگران زیانبار است و اغلب با سوءاستفاده از دیگران و روشهای ضداجتماعی توام است.
به این ترتیب تخصیص شرایط و امكانات بر مبنای معیارهایی جز شایستگی و كوشش افراد، میتواند منجر به گسترش نگرش و رفتارهای ضداجتماعی در سطح جامعه شود.
علاوه بر این، چنین شرایطی كه در آن افراد احساس میكنند نقشی در تعیین سرنوشت خود و دستیابی به اهدافشان ندارند و به اصطلاح باعث «درماندگی آموخته شده» در افراد میشود، میتواند ترویج دهنده نوعی خاص از تفكر جادویی و نگرش منفعلانه باشد.
نگرشی كه بر مبنای آن افراد میل و شوق و خواستههایی دارند، اما تنها همین خواستن صِرف را برای دست یافتن به اهدافشان در پیش میگیرند و انتظار دارند حالا كه آنها از صمیم قلب و با تمام وجود چیزی را میخواهند، نیرویی یا انرژیای بیاید و خواسته آنان را برآورده كند یا قهرمانی پیدا شود و آنان را به آنچه میخواهند برساند.
این نوع نگرش در ظاهر امیدوارانه است، چون با خواست و اشتیاقی همراه است اما در واقع توام با ناامیدی و انفعال است، چون موجب تعقل و تفكر و برنامهریزی و بعد كوشش و فعالیتی برای دستیابی به آن خواست و میل نمیشود. این نوع نگرش موجب گرایش جامعه به سبكی از فكر و عقیده میشود كه با تبلیغ شكلهایی از باورهای شبه عرفانی و وارداتی، توجیهگر رفتار منفعلانه افراد میشود.
امید لازمه حیات و جنبش فرد و اجتماع است. احساس ناامیدی همان طور كه میتواند فرد را به سوی ایستایی و سكون ببرد، قادر است جامعه را نیز از حركت و پیشرفت بازدارد. لازمه دستیابی به جامعهای پویا و زنده، توجه به عوامل مختلفی است كه در احساس امید و انگیزه افراد جامعه نقش دارد.
در این یادداشت به برخی از عوامل موثر در احساس امیدواری در سطح فردی و اجتماعی اشاره شد ولی طبیعتاً مرور و بررسی جامع این عوامل نیازمند مطالعاتی دقیق و نظاممند درباره زمینهها و شرایط فرهنگی هر جامعه است، و این نوشته مدعی انجام چنین كاری نیست.
برای خواندن بخش اول- نقش عوامل فردی و اجتماعی در اميدواری- اینجا کلیک کنید.